Wednesday, January 23, 2013

گذری بر انقلاب و اثرش

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via مجموعه مقالات by masoudbehnoud on 12/9/12


طرح هادی حیدری، رنگین کمان 

وقتی انقلاب شد، یا درست تر بگویم وقتی انقلاب داشت می شد، بندهای اخلاق در لحظه هائی باز شد. لاشه  اخلاق داشت بوی تعفن می گرفت اما در میان غریو شادمانی مردمی که دیری بود آن لحظه را انتظار می کشیدند و کاخ ها را در گشوده می خواستند و به گمانشان با باز شدن در کاخ ها و ویران شدن سربازخانه ها، به آتش کشیده شدن خانه های امن ساواک  و آزادی زندانیان سیاسی، همه فرشتگان از آسمان ها به زیر می آمدند و سرود دیو چون بیرون رود می خواندند. به گمانشان بود که زندان ها مدرسه می شوند و شهرها که گورستان شده اند گلستان خواهند شد.

خوش دلان در غریو شادی خلق گمان کردند آن خشم و کینه ها، مجسمه گردانی و خونخواهی ها  از ارتفاع خودکامگی بوده است، وقتی در میانه زمستان رقصی چنان میانه میدان کردند، روزی که شاه می رفت، در صف دراز پمپ های بنزین روی قابلمه ها و های خود ضرب گرفتند. در آن شادمانی کس گمانش نبود که در غارت کاخ ها و خانه ها و بیرون ریختن عکس ها و نامه ها، چیزی از جنس اخلاق هم دارد  به حراج گذاشته می شود.
گمان بود  این ذات انقلاب است که چاشنی از شعار و خشونت دارد. یا این خشم انقلابی است که مرگ بر... دارد. پنداشته شده بود  این انقلاب است که خشک و تر سوختن دارد. اولین کسانی که به صدا آمدند ما روزنامه نگاران بودیم، روزی در میان راه پیمائی های هر روزه که بی آن ها انقلاب انقلاب نمی شد خانمی جوان و باریک بر بلندی دیواری رفت و با فریاد پرسید "چرا به من دشنام می دهید چون چادر به سرم نیست. چرا مرا طعنه می زنید. چرا علیه من شعار می دهید من هم یکی از شمایم". زن باریک  "یکی به هیات مهرانگیز کار بود. شنیدم که چند تنی فریاد برداشتند "حالا زمان این سخن ها نیست، دیو بیدارست.
در جمع نویسندگان و روشنفکران، زودتر از همه جا صدا برآمد که چرا "شعار از جلو می آد؟"،  این شعار آن روزها عام شده بدان معنا بود که  کسی جز شعار از پیش تعیین شده، بر زبان نیاورد. در گوشه می شد دید هادی طلبه جوان پدرکشته ای که نماز جمعه عید فطر را او از قیطریه راه انداخت - یا داشت می رفت یا تازه برگشته بود از نوفل لوشاتو - که نشسته بود کنار جوی خیابان و شعار می نوشت و می داد داغ داغ  ببرند تا کس شعار اضافی ندهد. روزنامه نگاران  پلاکاردی در دست داشتند  که رویش نوشته بود "آزادی، خواست همگانی است" و یکی هم ذوق به خرج داده بود و تصویری از خسرو گلسرخی را با بیتی از شعر توپخانه وی برپا کرده بود.  شیخ هادی غفاری، همان طلبه جوان سیه مو فریاد زد: به جای این کار حرفش را که پای دار گفت بنویسید مگر نگفت  "من نوکر امام حسین هستم"، همراهان طلبه جوان خندیدند اما جوان های هدبند چریکی بسته زیر بار نرفتند. اما  یکی رضا داد که بنویسید "تخلیه چاه با دهن شاه"، تا  دچار اختلاف نشوند..
و پخته مردی، جهان دیده مردی گفت "راست می گوید الان زمان شعارهای متفرق نیست، داغ ننگ کودتا و اختناق بر پیشانی مان خواهد زد. ندیدید بعد 28 مرداد چه شد..." این گفت و با بغض و شادمانی توام  فریاد زد "شعار از جلو می آد". پخته جهان دیده یک دست نداشت. مترجم دن آرام بود.
در آن زمان خون و جنون  که با زیباترین کلمات مصرف می شد، همان شب های اول، اهل موسیقی و شعر تا صبح زنده ماندند تا در زیر زمینی به دور از چشم فرمانداری نظامی ترانه ایران ایران ایران مشت شده بر ایوان بسازند. در گوشه ای دیگر از شهر شادمانان خانه های سرد و دل های گرم از انقلاب، گروهی دیگر، در تاریکی شب قوروق، می زدند و می خواندند سرم روی تن من نباشه  اگر بیگانه بشه هموطن من... در حالی که خارجی در کار نبود اما از فکر و ذکر بیگانه هم می خواندند و می گریستند. وجدان ایرانی از میان قصه ها و تخیل ها و باورهایش دیو را به کنج کشانده و فرشته را در زیر درختی  منتظر گذاشته بود، و می خواست تاریخ سازی کند اما  افسانه پردازی می کرد. هیچ چیز جلودار تخیل و رویا نبود. شهر هر کلمه را چنان می شنید که می خواست، هر شعر را چنان معنا می کرد که خوش داشت و هر شکل را چنان می دید که در تصورش می گنجید.
در آن میانه  آمار جان می باخت، ده تا  هزار می شد و هزار در یک گام به میلیون می رسید. حقیقت قربانی شد، هر زیرزمینی سردخانه ای تجسم می شد با صدها جنازه و فریاد، هر راهرو تاریکی اردوگاه مرگ خوانده می شد، هر خانه رها شده ای به نظر خانه امن ساواک  می آمد و در پستوهایش گونی گونی  ناخن کنده و تکه های سوخته بدن یافت می شد. تخیل و بافته های انقلابی  رفت تا کشف ماشین آدم سوزی، تا فهرست مردان میلیارد دلاری، تا دستگیری ده ها شعبان بی مخ، و بازار افشاگری ها گرم. چه عجب اگر هفته بعد از پیروزی انقلاب، از نخستین گام های اصلاحی انقلابی فرهنگی به آتش کشیده شدن محله ای بود. و نشنیدن صدای جیغ زنان بی پناه و روسپیان معتادی که گناهشان این بود که مدرک فاجعه بودند و وجودشان شهر مردسالار بدنفس اهریمن خو را به یاد خود می آورد. سوزانده شدند تا دنیائی را پاک کنند که روسپی گری کوچک تر گناهش بود، گناه معصومیتش بود.
تنها شیخ صادق خلخالی نبود که بر این آتش هیزم می انداخت. مشتریان هر شبی شهرنو فریادشان، فریاد شادمانی شان بلندتر بود. در آن میان کاوه بود که دوربین رها کرده تن سوخته روسپی پیری را بر دوش انداخته داشت می برد به بیمارستان. کسانی کشمکش داشتند که آن تن سوخته را از کاوه بربایند. و این همان شب بود که آقای عبای پدر را بر دوش انداخت و هفت تیر به دست آمده از مصادره  سربازخانه ای را زیر کت پنهان کرد و رفت تا صاحب خانه مادرش را بکشد، جرمش طلب اجاره خانه بود. و کشت. و فردا شبش بود که آقای که حکم حبس ابد داشت و با ریختن دیوار زندان قصر آزاد شده و به خانه خواهر رفته بود، خود را به خانه همدست نامرد رساند، همان که در دزدی خیانت کرده و راز او، و محل دفن مسروقه ها  را به ماموران آگاهی گفته بود. رفت تا سزای خیانت به عهدی را که با خون بسته بودند، در کف رضا بگذارد. و نه در کف بلکه در گردن او گذاشت. و سبیلی تاب داد و به خانه خواهر برگشت. همان جا با وی مصاحبه ای کردیم. یک ریو غنیمت گرفته شده با آرم ارتش شاهنشاهی دم در .
مهندس بازرگان و چهره های نامدار سیاسی ملی، انقلابی، چپ و بازاری که  از زندان های بعد از 28 مرداد همدیگر را می شناختند، آن شب ها و روزها مدام در گفتگو بودند برای اداره کشور، و هر صبح حاصل سخنانشان با آب و تاب  به مدرسه علوی می رسید. حاج آقا مهدی عراقی خبرها را تصفیه می کرد و سرانجام در دست احمد آقا قرار می گذاشت  تا کسی که بنیان گذار انقلاب گفته می شد با خبر شود که عقلا چه اندیشیده اند و عقلا از هیبت شیری که شکار شده بود در حیرت بودند. در چند جای شهر حقوقدانان و کاردانان علم سیاست در این گفتگو بودند. اما در هر هزار گوشه شهرقصه هائی ساخته می شد، شرحی از بدکاری پیشینان به زبان ها می آمد، که نه در شبنامه ها بلکه در نشریات آزاد شده قرار بود منتشر شود. و کسی را در آن شور پروای آن نبود که این ساخته ها، دیر نیست که برگ های پرونده کسانی شود که قرارست بی وکیل محاکمه انقلابی شوند. و شدند و شد آن چه می توانست نشود.  
این همه نوشتم که شهادت بدهم که دشمن در درون ما بود و هست. تندروی و تعصب، همان که چشم را بر واقعیت کور می کند، همان که دشمن نادیده را به هزار تهمت می نامد و می خواند. همان که به بهانه ای آدمی را از آدم می گیرد. و این ها  در ما بود، در همه جوامع بشری بوده است شاید. این میل به غیبت گوئی و سر در اندرون دیگران بردن، رازهای سر به مهر نشان دادن، بافتن خوب و بد، خوب را به محبان نسبت دادن و بدتر از بد را نثار دیگران کردن. همان که نامش افتراست، همان که بهتان است و همان که تهمتش می خوانیم و همان ها که ژاژ می گویند به فارسی.
 می گویند عادتی است که از ناتوانی و ضعف مایه می گیرد، از رشک گاهی، از کینه، از نفرت. گوئیا  در همه جای زمین بوده است، گیرم وقتی قانون به میان آمد و تمدن ها بر بنیاد قانون اخلاق مدار ساخته شد، این هم از عادت بهیمه بود و از سرها افتاد، اگر هم نیفتاده باشد چندان که آشکار شود گذار گوینده به محکمه و زندان و جریمه و ضرب و چماق قانون می افتد.
پس اگر در روزگاری که انقلابی در خیابان نیست عادت های باستانی رذل  را از خود نگیریم گمان ندارم هیچ زمان دیگر ممکن شود. بزرگی می گفت اگر بستن سیل در توانمان نیست، چشم باز کردن به روی غارت سیل زدگان که مقدورمان هست. اگر از افتادن جنگ در  قبیله آن ها که بچه های سبز را بی رحمانه در خیابان کشتند شادمانی دست می دهد، باری دامن گستر شدن موجی   تازه از  بی اخلاقی و تهمت، آهنگی  نیست که بتوان به ضربش رقصید. بی اخلاقی به توجیه مبارزه با ظلم، ظلم مسلمی را به جای ظلمی محتمل نشاندن است.  
.

 
 

Things you can do from here:

 
 

رضا خندان: از فشارها خسته نشویم آزادی ارزان به دست نمی آید سه شنبه, ۳ بهمن,…

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via Free Nasrin Sotoudeh by freenasrinsotoudeh on 1/22/13

‫رضا خندان: از فشارها خسته نشویم آزادی ارزان به دست نمی آید

سه شنبه, ۳ بهمن, ۱۳۹۱

چکیده :نسرین اولین باری که به زندان رفت از محل کارش احضار شد و رفت و ما هیچ وقت صحنه جدایی نسرین از بچه ها را نداشتیم این اولین بار بود که نسرین باید در خانه از بچه ها جدا می شد، خصوصا که بچه ها انتظار داشتند که مادرشان برای هفته ها کنارشان حضور داشته باشد، این وحشتناک ترین و غیر انسانی ترین رفتاری بود که با یک مادر و فرزندانش انجام دادند و تمام بعدازظهر این بچه ها گریه می کردند و چسبیده بودند به مادرشان تا لحظه ای که در زندان باز شد و نسرین به زندان برگشت….

شب گذشته نسرین ستوده با احضاریه ای ساعت ۲۳ در حالی به زندان اوین بازگردانده شد که دو فرزندش گریه می کردند و حاضر نبودند از مادرشان جدا شوند.

مهدیه گلرو زندانی سیاسی که چندی پیش پس از طی کردن حکم سه سال حبس خود از بند زنان زندان اوین آزاد شده بود با اشاره به ملاقات های هفتگی این بند در صفحه شخصی خود نوشته است: نیما همیشه کلافه و عصبی بود تو سالن ملاقات و خونه و… همیشه یه جوری به آدم بی محلی میکرد انگار دوستت نداره! اما ۵شنبه شب تو خونه ای که مامانش هم بود خیلی خوش اخلاق بود مهرآوه لحظه ای از کنار نسرین بلند نمیشد و نیما مرتب در حال تعریف کردن بود این بار منو دوست داشت ومیخندید و من اون شب یکی از جالب ترین دیالوگ های مادر و فرزندی را شنیدم.

وی در ادامه نوشته: نیما در یک لیوان یه بار مصرف نوشابه ریخت و خورد موقع شام بود و پشت هم تکرار میکرد مامان یه لقمه بگیر گرسنه ام. بعد از خوردن نوشابه با جدیت رو به نسرین کرد و گفت :مامان این لیوان رو باید بندازیم دور میدونی چرا؟نسرین جواب داد چرا؟ونیما گفت:چون این یک بار مصرفه باید بندازیمش دور ،شمازندان نداشتین!و نسرین رو به ما با خنده گفت از لحظه ای که رسیدم همه چیزو برام توضیح میده و فکر میکنه من هیچ چیز نمیدونم !

این فعال جنبش زنان در پایان آورده است: حالا باز نسرین چشمهای مهرآوه و نیما غمگین خواهد بود غمی که در انتهای چشمان همه خانواده های زندانیان هویداست اما کسی که باید ببیند نا بیناست، نابینا.

***

در همین رابطه و صبح امروز نیز همسر نسرین ستوده در گفت و گو با مسیح علی نژاد می گوید: همه ما شوکه شدیم که چرا نسرین ستوده را با این عجله به زندان احضار کردند، خانم من آمادگی برگشتن به زندان را نداشت، رفتار وحشتناک و غیر انسانی با یک مادر و فرزندانش انجام دادند چون بچه ها خودشان را آماده کرده بودند که با هم به سفر برویم.

او می گوید پیش از مرخصی به نسرین ستوده گفته بودند که این مرخصی طولانی تر از سه روز خواهد بود چون خانم من به آنها گفته بود که اگر فقط برای سه مرخصی بیاید بیرون، آرامش بچه ها به خواهد ریخت.

رضا خندان افزود: امروز وقتی خبر بازدید اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از اوین را خواندم، به خاطر آوردم که آقای آقا صفری عضو هیات رییسه این کمیسیون در روزهای آخر اعتصاب غذای همسرم گفته بود که ما به زودی از اوین بازدید می کنیم و در مورد وضعیت نسرین ستوده بررسی می کنیم تا ببینیم مشکلاتی که در مورد ایشان مطرح شده صحت دارد یانه، یعنی تنها کسی که اعضای کمیسیون برای ملاقات در زندان از او اسم برده بودند نسرین ستوده بود، برداشت من این است که نسرین را برای مرخصی بیرون زندان نفرستادند بلکه به این دلیل او را بیرون فرستادند تا وقتی اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس به اوین می روند نسرین آنجا حضور نداشته باشد و آنها با مشکلات او مواجه نشوند.

او می گوید البته من نمی دانم چه مسایلی در بند زنان در مواجهه با دیدار اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس مطرح شد اما هر چه بود بلافاصله بعد از بازدید اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از زندان اوین، با ما تماس گرفتند و بلافاصله نسرین را به زندان برگرداندند.

آقای خندان تصریح کرد: نسرین اولین باری که به زندان رفت از محل کارش احضار شد و رفت و ما هیچ وقت صحنه جدایی نسرین از بچه ها را نداشتیم این اولین بار بود که نسرین باید در خانه از بچه ها جدا می شد، خصوصا که بچه ها انتظار داشتند که مادرشان برای هفته ها کنارشان حضور داشته باشد، این وحشتناک ترین و غیر انسانی ترین رفتاری بود که با یک مادر و فرزندانش انجام دادند و تمام بعدازظهر این بچه ها گریه می کردند و چسبیده بودند به مادرشان تا لحظه ای که در زندان باز شد و نسرین به زندان برگشت.

وی در عین حال می گوید: نسرین ستوده این روزها در ملاقات هایی که با همه داشت تاکید داشت به اینکه باید پایداری کنیم و امیدوار باشیم به آینده. به این نکته خیلی تاکید داشت که این فشارها نباید ما را خسته کند، هیچ جا آزادی و دموکراسی ارزان به دست نیامده و اینها کمترین هزینه ای است که ما مجبور هستیم بدهیم و خیلی ها هزینه هایی بیشتر از این پرداخت کرده اند. نسرین خیلی امیدوارانه به آینده نگاه می کند.

***

به گزارش کلمه، نسرین ستوده فعال حقوق بشر و وکیل دربند پس از دو سال و چهار ماه با وثیقه ۳۰۰ میلیون تومان به مرخصی آمده بود. قبل از آمدن او به مرخصی با تاکید به او گفته بودند که این مرخصی طولانی و به نوعی دائمی خواهد بود. نسرین ستوده نیز اعلام کرده بود که حاضر نیست پس از ۲ سال و نیم، به مدت ۳ روز به مرخصی برود.

نسرین ستوده از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است و در دادگاه به جرم "اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر" به تحمل شش سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور و به جرم تظاهر به بی حجابی به ۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است.

http://kaleme.com/1391/11/03/klm-130352



 
 

Things you can do from here:

 
 

Monday, January 21, 2013

یک پیشنهاد برای برگزاری «انتخابات آزاد!» / محمدرضا خاتمی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via ایران امروز on 1/20/13

منبع: نوروز از آنجا که در کشور، آزادی، "زیادی" است هیچ یک از روزنامه هایی که این مطلب برای آنها ارسال شده است نتوانستند آن را منتشر کنند، و البته همین رخداد نشانه ای از « انتخابات آزاد » در ایران است. * * * نحوه برگزاری انتخابات در ایران همواره مورد مناقشه بوده است. حتی آزاد ترین انتخابات در ایران اگر هم قانونی بوده است با استانداردهای جهانی فاصله زیاد داشته و البته این نمی تواند لزوما عیبی داشته باشد هرچند حسنی هم بر آن مترتب نیست.مشکل اصلی در کشور این است که کمتر زمانی فضای مناسب برای بحث در باره موانع انتخابات آزاد (که کم هم نیستند) فراهم شده است. هرچند این موانع در همه انتخابات ها یکسان عمل نکرده اند اما نمیتوان منکر حضور موثر آنها در اکثر انتخابات ها بود.در این فضا است که تنها کسانی که تریبون دارند می توانند نظرات خود را بیان و حاکم کنند و به عبارتی هم حرف اول و هم حرف آخر را می زنند اما متاسفانه مشکلی حل نمی شود. در چند ماه پیش رو، انتخابات ریاست جمهوری نقل همه محافل است. سوال اصلی هم این است که آیا این انتخابات آزاد برگزار می شود یا مهندسی شده اجرا می گردد. به هر حال تجربه تلخ انتخابات قبلی در ذهن ها وجود دارد و به نظر نمی رسد جز با انتخاباتی واقعا آزاد بتوان کام ملت را شیرین کرد. به همین لحاظ شاید لازم باشد در این فرصت اندک باقی مانده برای زدودن شبهات و دادن تضمین کافی برای برگزاری انتخابات آزاد و امانت داری رای مردم اقداماتی صورت گیرد. به نظر می رسد سه نکته در این رابطه باید مطمح نظر سیاست گزاران و دست اندر کاران باشد تا نظر مردم با نظر حاکمیت که واقعا انتخابات آزاد است همراه شود. دو نکته اول در باره موانع انتخابات آزاد و نکته سوم در باره چگونگی برگزاری انتخابات است. ۱- از شامگاه ۲۲ خرداد ۸۸ که فضای امنیتی- نظامی بر کشور سیطره انداخت همچنان این جو سنگین ، نفسها را تنگ کرده است خیلی بدتر از آلودگی هوای بی سابقه تهران که خوشبختانه گذرا است. تمام فعالیتهای سیاسی در محاق رفته است و طرف همه مناقشات و جدلهای سیاسی ، نیروهای امنیتی هستند و نه سیاسیون جناح دیگر. گمان نمی کنم هیچ کس (تاکید میکنم هیچ کس) باور کند که در چنین فضایی انتخابات آزاد ممکن باشد. باید امیدوار بود با تاکیدی که بر روی انتخابات آزاد می شود به زودی این فضا تغییر کند و الا در فضایی که امنیتی ها به خود اجازه می دهند تا آنها تعیین کنند چه کسی از اصلاح طلبان حق ورود دارد یا ندارد و یا حتی به نیروهای اصلاح طلب بگویند از چه کسی باید حمایت کنند و یا حق نشست و برخاست با چه کسی را ندارند و قس علیهذا ، انتخابات آزاد نخواهد بود. حال از مداخله نظامی ها در انتخابات چیزی نمی گوییم چرا که خود صریحا به وظیفه ذاتی خود اشاره داشته اند. ۲- به باور بسیاری از اهل علم و سیاست ، نظارت استصوابی نقیض انتخابات آزاد است. چنین است حکم به احراز صلاحیت (در برابر اصل عقلانی احراز عدم صلاحیت). این موضوع از ابتدای ظهور همواره محل مناقشه بوده است و متاسفانه علیرغم برخورداری از همه امکانات،موافقین این نظریه نتوانسته اند شبهات را بزدایند. شاید الان فرصتی باشد تا مثلا صدا و سیما حتی برای اینکه ادای آزاد اندیشی در بیاورد این موضوع را با حضور صاحب نظران ( توجه شود صاحب نظران) به بحث و گفتگو بگذارد. مطمئنا صدها انسان عالم و اندیشه ورز آمادگی دارند تا با هر کس از آن سو که قوی تر از او نباشد به بحث بنشیند تا به درستی معلوم شود یکی از جنجالی ترین ابداعات سیئه آقایان که ستون فقرات انتخابات جمهوری اسلامی در دو دهه اخیر محسوب می شود با آزادی انتخابات چه نسبتی دارد؟ ۳- و اما پیشنهادی عملی : تریبونهای وابسته به حاکمیت مدعی هستند که اصلاح طلبان مرده اند و مردم آنها را به لعنتی هم یاد نمی کنند. از سوی دیگر مدعی هستند تقریبا همه مردم ایران از آنها و سیاستهای آنها رضایت دارند و به علاوه دارای انسجام هم هستند. در این صورت بر نتافتن رقیبی از اموات چه معنایی دارد؟ آیا ابطال همه ادعاهای آنها نیست؟ چه ایرادی دارد برای اینکه دنیا در برابر مشروعیت و مقبولیت بی نظیر آنها و آزاد بودن بی حد و حصر انتخابات سر تعظیم فرود آورد و در داخل هم حجت به این چند نیمه جانی که نفسهای آخر را می کشند و هنوز بصیرت کافی پیدا نکرده اند تمام شود در یک روند عقلانی و کم هزینه اجازه داده شود خود اصلاح طلبان مرده هم به یقین برسند که هیچ جایگاهی در بین مردم ندارند و در جشن ختم خود شرکت کنند. این کار با اجرای یک انتخابات و حضور نماینده سه جریان مدعی امکان پذیر است. اول خود آقایان حاکمیت هستند که هر کس را خواستند بیاورند. دوم نماینده آقای احمدی نژاد است که امروز برای خود برنامه هایی دارد و بالاخره یک نماینده از سوی خود اصلاح طلبان. برای برگزاری انتخابات پیشنهاد می شود حاکمیت همچون گذشته از تمام امکانات خود برای ملکوک کردن اصلاح طلبان بهره گیرد. هرچه تهمت و افترا دارد روز و شب از رسانه ملی بر آنها ببارد. مانع از هرگونه برگزاری همایش و حتی عزا و عروسی شود. همه ارتباطات اصلاح طلبان با جامعه را قطع کند. چند روزنامه نیم بند را ببندد یا اصلا به خدمت خود درآورد. هر چه می تواند اصلاح طلبی بدلی بتراشد و آنها را در انتخابات وارد کند و خلاصه بکند آنچه که می تواند. از سوی دیگر نماینده دولت هم بی محابا و بی رودر بایستی هر چه می تواند از امکانات و بودجه های دولتی صرف کاندیدای خود کند و از هر گونه تغییر و جابجایی برای تسلط بر صندوقها اجتناب نکند. اما به اصلاح طلبان تنها دو فرصت داده شود اول آنکه در دو هفته تبلیغات رسمی اجازه داشته باشند به میان مردم بروند و از علل و عوامل تیره روزی مردم بگویند و راه کارهای خود را برای رهایی از این مشکلات و پیشرفت کشور بیان کنند و دوم اینکه در تمام مراحل برگزاری انتخابات از چاپ تعرفه ها گرفته تا نحوه رای گیری و شمارش و تجمیع آرا ناظر داشته باشند (حقی که در قانون هم به آن تصریح شده است). در پایان همه از هم اکنون امضا کنند که نتیجه انتخابات هر چه باشد بی چون و چرا می پذیرند و به منتخب مردم اجازه می دهند برنامه های خود را اجرا کند. (البته این بدین معنی نیست که جز این سه نفر کسی دیگر حق ندارد در انتخابات نامزد شود). این پیشنهاد بسیار ساده و کم هزینه است. اگر حاکمیت مدعی است آنچه در باره جایگاه خود و اصلاح طلبان مرتب تکرار می کند واقعیت دارد باید بی درنگ این پیشنهاد را بپذیرد و اگر نپذیرد البته انتخابات آزاد است.

 
 

Things you can do from here:

 
 

Thursday, January 17, 2013

اوباما قانون مقابله با نفوذ نیروی قدس سپاه در نیمکره غربی را امضا کرد

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


به گزارش ایران بریفینگ ازظهور٬ باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا روز گذشته قانون" مقابله با نفوذ ایران در نیمکره غربی" را امضا کرد.نیروی قدس سپاه محوری ترین مساله در این قانون به شمار می رود.عنوان دقیق این قانون "قانون تدارک استراتژی همه‌جانبه برای مقابله با حضور خصمانه و فعالیت‌های رو به رشد رژیم ایران در نیمه کره غربی و برای دیگر اهداف" است.

متن کامل این قانون از این قرار است:

کنگره از موارد زیر اطلاع یافته است:

1- ایالات متحده در نیمکره غربی دارای منافع سیاسی، اقتصادی و امنیتی است.

2- ایران با امضای توافقات اقتصادی و امنیتی به دنبال [گسترش] همکاری با کشورهای حوزه آمریکای لاتین است. هدف این کشور ایجاد شبکه‌ای از روابط اقتصادی و دیپلماتیک به منظور کاهش شوک تحریم‌های بین‌المللی و مقابله با تلاش‌های غرب در محدود کردن جاه‌طلبی‌های آن است.

3- بنا بر اعلام وزارت خارجه آمریکا، حزب‌الله در کنار ایران ( به عنوان دولت حامی آن ) توانمند‌ترین گروه تروریستی از لحاظ تکنیکی در جهان – با هزاران هوادار، چندین هزار عضو و چند صد عامل تروریستی – در نظر گرفته شده است. همچنین مسئولان نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز از سال‌ها پیش با حزب الله همکاری داشته‌اند.

4- نیروی قدس سپاه پاسداران سال‌‌های متمادی از فعالیت‌های نظامی، شبه نظامی و تروریستی حزب‌الله حمایت کرده و پشتیبانی‌های مالی، تسلیحاتی اطلاعاتی لجستیکی و فنی از آن به عمل آورده است. وزارت خزانه‌داری آمریکا در سال 2007، سپاه پاسداران و نیروی قدس آن را به دلیل حمایت از تروریسم و انجام فعالیت‌های مرتبط با تکثیر [سلاح‌های کشتار جمعی] تحریم کرد.

5- نیروی قدس سپاه پاسداران عوامل خود را در سفارت‌خانه‌های خارجی، سازمان‌های خیریه و موسسات مذهبی و فرهنگی مستقر کرده است تا:

روابط اقتصادی – اجتماعی موجود با شیعیان مقیم کشورها را تقویت کنند. در سال‌های اخیر شاهد حضور فزاینده آنها در آمریکای لاتین بوده‌ایم.

6- بنا به اعلام وزارت دفاع آمریکا، سپاه پاسداران و نیروی قدس آن، به واسطه هدایت یا حمایت از گروه‌های مجری عملیات تروریستی، نقش مهمی در برخی از خونبارترین حملات تروریستی در دو دهه اخیر ایفاء کرده‌اند. از جمله این حملات می‌توان به انفجار مرکز یهودیان آمیا در بوینس آیرس در سال 1994 اشاره کرد.

7- گزارشات مربوط به همکاری عوامل اطلاعاتی ایران در فعالیت‌های مرتبط با حزب‌الله از اوایل دهه 90 میلادی نشان‌دهنده:

پشتیبانی مستقیم دولت ایران از فعالیت‌های حزب‌الله در مناطق مرزی سه کشور آرژانتین، برزیل و پاراگوئه است. ایران در دهه گذشته ماموریت‌های دیپلماتیک خود در ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوئه، اکوادر، آرژانتین و برزیل را به شدت افزایش داده است. این کشور هفده مرکز فرهنگی در آمریکای لاتین ایجاد کرده و تعداد سفارتخانه‌های خود را از شش سفارت در سال 2005 به یازده مورد در حال حاضر رسانده است.

8- حزب‌الله و دیگر گروه‌های تحت حمایت ایران که در آمریکا لاتین حضور دارند از طریق فعالیت‌های غیرقانونی درآمدزایی کرده‌اند. از جمله این فعالیت‌ها می‌توان به نقل و انتقال مواد مخدر و سلاح، جعل، پولشویی، جعل پاسپورت، تکثیر غیرقانونی نرم‌افزار و موسیقی و تامین پناهگاه و کمک به دیگر تروریست‌ها در ترانزیت به منطقه اشاره کرد.

9- بولیوی، کوبا، اکوادور، نیکاراگوئه و ونزوئلا قصد خود برای کمک به ایران برای دور زدن تحریم‌ها – از طریق امضای یادداشت در حمایت از فعالیت هسته‌ای ایران – را نشان داده‌اند. این کشورها در کنفرانس مطبوعاتی مشترک در سال 2010 در تهران از عزم خود برای ادامه و گسترش همکاری‌های اقتصادی خود با ایران و اطمینان از پاسخ دندان شکن تهران به تهدیدات و تحریم‌های وضع شده از سوی غرب و امپریالیسم سخن گفتند.

10-اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا در سال 2008 به این نتیجه رسیده که تقریبا نیمی از سازمان‌های تروریستی خارجی در جهان از جمله حزب‌الله و حماس در تجارت مواد مخدر دست دارند.

11-ایالات متحده در سال 2011 دو مرد به نام‌های منصور ارباب سیار- شهروند آمریکایی که دارای پاسپورت ایرانی و آمریکایی بود – و غلام شکوری – عضو نیروی قدس سپاه پاسداران در ایران – را به توطئه برای قتل مسئولان خارجی با استفاده از مواد منفجره و ارتکاب عمل تروریستی متهم کرد. ارباب سیر با قصدِ آشکارِ اجاره شخصی مرتبط با کارتل‌های مواد مخدر برای ترور سفیر عربستان سعودی در آمریکا به مکزیک سفر کرده؛ ولی سرانجام تنها توانسته بود با یکی از مخبرین اداره مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده – که خود را از اعضای کارتل نقل و انتقال مواد مخدر معرفی کرده بود – ارتباط گیرد. ارباب سیر باور کرده بود که با یکی از اعضای سازمان‌های نقل و انتقال مواد مخدر مکزیک همکاری می‌کند و به دنبال ارسال پول به این فرد به صورت اقساط – و نه به صورت یکجا – بود.

12- در فوریه سال 2011، اقدام وزارت خزانه‌داری آمریکا، به طور موثری باعث برچیده شدن بانک لبنانی-کانادایی شد. اقدامات بعدی دولت ایالات متحده در ارتباط با تفحص از این بانک لبنانی – کانادایی منجر به اعلام کیفرخواست علیه ایمن جمعه در دسامبر سال 2011 شد. اتهام این فرد لبنانی تبار و دارای تابعیت لبنانی و کلمبیایی و مرتبط با حزب‌الله، نقل و انتقال کوکائین به سازمان حمل مواد مخدر با عنوان "لُس زتاس" در مکزیکوسیتی برای فروش در ایالات متحده و پولشویی اعلام شد.

بیان خط مشی

سیاست ایالات متحده استفاده از استراتژی همه جانبه ( و با گستره حکومتی ) برای مقابله با حضور و فعالیت‌های خصمانه و فزاینده ایران در نیمکره غربی، از طریق همکاری با متحدین و شرکای آمریکا در این منطقه است. هدف از این اقدام، جلوگیری از تهدید منافع ایالات متحده از سوی دولت ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی قدس و حزب‌الله است.

 تعاریف

در این قانون:

1- نیمکره غربی عبارت است از ایالات متحده، کانادا، مکزیک، حوزه دریای کارائیب، آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی است.

2- کمیته‌های مربوطه در کنگره عبارت است از کمیته امور خارجی در مجلس نمایندگان و کمیته روابط خارجی در مجلس سنای آمریکا.

بخش پنجم: الزامات استراتژی مقابله با حضور و فعالیت‌های خصمانه ایران در نیمکره غربی.

· به طور کلی: وزارت خارجه ایالات متحده می‌بایست ظرف مدت 180 روز از تصویب این قانون، تهدیدات متوجه آمریکا – به واسطه حضور و فعالیت‌های خصمانه و روبه‌رشد ایران در نیمکره غربی – را ارزیابی کره و نتیجه آن را به همراه استراتژی مقابله با حضور و فعالیت‌های خصمانه و فزاینده ایران در نیمکره غربی را به کمیته مربوطه اعلام کند.

· موارد مشمول: استراتژی مذکور می‌بایست شامل:

1- تشریح حضور، فعالیت‌ها و عملیات ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر گروه‌های تروریستی مرتبط با ایران در نیمکره غربی. این مسئله می‌بایست شامل اطلاعات پیرامون فرماندهان، اهداف، مناطق نفوذ و اطلاعات درباره شبکه‌های مالی، نقل و انتقالات و پناهگاه‌های امن آنها باشد.

2- تشریح نواحی، جمعیت، بنادر، شرکت‌های خارجی، فرودگاه‌ها، مرزها، رسانه‌ها، مراکز مالی، سفارت‌خانه‌های خارجی، سازمان‌های خیریه، مراکز فرهنگی و مذهبی و فعالیت درآمدزایی مورد استفاده ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های تروریستی مرتبط در نیمکره غربی.

3- تشریح ارتباط ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس و حزب‌الله با سازمان‌های تبهکاری فراملیتی مرتبط و دیگر سازمان‌های تروریستی در نیمکره غربی، شامل اطلاعات مربوط به شبکه‌های مالی و نقل انتقالات آنها.

4- تشریح ارتباط ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های مرتبط در نیمکره غربی با کشورهای موجود در این نیمکره، شامل ارتباطات نظامی و دیپلماتیک، توافقات و همکاری‌های امنیتی و اقتصادی آنها.

5- تشریح توانمندی‌های پلیس فدرال، نیروهای نظامی، موسسات دولتی محلی و فدرال و دیگر عوامل حساس و کلیدی، از جمله سازمانهای غیر دولتی در نیمکره غربی که احیانا برای مقابله با تهدیدات ناشی از ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های تروریستی مرتبط در نیمکره غربی سازماندهی شده‌اند.

6- تشریح فعالیت ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های تروریستی مرتبط در مرز ایالات متحده با مکزیک، کانادا و دیگر مرزهای بین‌المللی در نیمکره غربی، شامل عملیات مربوط به نقل و انتقال موادمخدر، انسان و تسلیحات، شبکه‌های پشتیبانی انسانی، پشتیبانی مالی، نقل و انتقال موادمخدر از طریق حفر تونل و پیشرفت‌های فناورانه و در برگیرنده موارد زیر:

أ‌. طرحی برای مد نظر قرار دادن منابع، فناوری و زیربناهای لازم و با در نظر گرفتن مرزهای ایالات متحده و در همکاری با دولت‌های مکزیک و کانادا و وزارت امنیت داخلی آمریکا، در راستای ایمن ساختن مرزهای ایالات متحده و تقویت توانایی آمریکا و متحدین این کشور و به منظور جلوگیری از نفوذ عوامل ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های تروریستی به خاک ایالات متحده؛ و

ب‌. طرحی برای اقدام همزمان چندین سازمان مختلف در کشورهای آمریکای لاتین و در هماهنگی با متحدین و شرکای آمریکا در منطقه و در برگیرنده ایجاد و توسعه موسسات قانونی مستحکم، برای ایجاد امنیت در این کشورها و [ایجاد] طرحی ضد تروریستی و ضد افراط‌گرایی در راستای منزوی ساختن ایران، سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله و دیگر سازمان‌های تروریستی در نیمکره غربی از منابع پشتیبانی مالی و مقابله با فعالیت‌های تروریستی؛ و

7- طراحی:

أ‌. برای مقابله با هرگونه تلاش اشخاص، نهادها و دولت‌های منطقه در کمک به ایران برای دور زدن تحریم‌های بین‌المللی و تحریم‌های وضع شده از سوی آمریکا.

ب‌. برای حفاظت از منافع و دارایی‌های ایالات متحده در نیمکره غربی، از جمله سفارت‌خانه‌ها، کنسولگری‌ها، شرکت‌ها، خطوط انتقال انرژی و سازمان‌های فرهنگی و شامل حفاظت در برابر تهدید‌های متوجه متحدین آمریکا.

ت‌. برای حمایت از تلاش‌های ایالات متحده در تعیین افراد و نهادهای فعال در زمینه تکثیر [سلاح‌های کشتار جمعی] در نیمکره غربی و فعالیت‌های تروریستی مرتبط با ایران، شامل اعضا و وابستگان سپاه پاسداران، نیروی قدس، حزب‌الله، تحت قانونی قابل اجرا و در برگیرنده قانون اعمال قدرت اقتصادی در شرایط اضطراری بین المللی

ث‌. برای مدنظر قرار دادن منافع ملی ایالات متحده در تضمین تامین انرژی در نیمکره غربی و ممانعت از نفوذ هر دولت خارجی با هدف کنترل و یا ایجاد اخلال در بازار انرژی جهانی.

· ایجاد و توسعه: برای ایجاد چنین استراتژی در این بخش، وزارت خارجه آمریکا می‌بایست با وزرا و سران سازمانهای مربوطه – از جمله وزارت دفاع، مدیر اطلاعات ملی، وزارت امنیت داخلی، وزارت خزانه‌داری، دادستانی کل و نماینده تجاری ایالات متحده – مشورت کند.

· قالب: استراتژی این بخش را می‌توان به صورت محرمانه ارائه کرد، لیکن استراتژی مزبور می‌بایست شامل خلاصه‌ای غیرمحرمانه از رهنمودهای سیاسی برای مقابله با تهدید فزاینده ایران در نیمکره غربی باشد.

 پیشنهاد کنگره

کنگره آمریکا پیشنهاد می‌کند وزارت خارجه آمریکا به طور مستمر کمیته‌های مربوطه را از اقدامات خصمانه ایران در نیمکره غربی مطلع سازد.

 وضعیت تفسیری

هیچ یک از بخش‌های این قانون نباید برای محدود ساختن حقوق و یا حمایت از شهروندان آمریکایی – تحت قانون اساسی آمریکا و یا دیگر قوانین فدرال – و برای ایجاد مراجع دیگر در دولت فدرال که مخالف قانون اساسی و یا قوانین آمریکا است، تفسیرشود.

متن اصل قانون را میتوانید با کلیک بر لینک زیر داونلود بنمایید

IB


 
 
 
 

Monday, January 14, 2013

متن کامل مصاحبه ی محمد نوری زاد با یک مؤسسه ی ایتالیایی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via وب سایت رسمی محمد نوری زاد by محمد نوری زاد on 1/14/13

این وضعیت زیاد نمی تواند به درازا بیانجامد. یعنی جلوی چشم مردمی که می بینند نمی شود دزدید. و جلوی مردمی که می شنوند، نمی شود دروغ گفت. می ماند زور. یعنی تداوم حاکمیت به ضرب زور. این هم در دنیای امروز زوالش سر رسیده. ما حتماً در آینده تنش های فراوانی در پیش خواهیم داشت اما با توجه به فهم غالب مردم، همه ی این تنش ها در راستای برآمدن انسان های شایسته به فعلیت خواهند رسید. دنیای آینده ی کشور ما، دنیای مذهب و تحکم مذهبی نیست. دنیای همزیستی مسالمت آمیز همه ی فهم ها و عقیده ها و باورهاست. دنیای حاکمیت شایستگان. و نه دزدان و فریبکاران.

اشاره:
دوستی از جانب "موسسه ی ایتالیایی تحقیقات و مطالعات ژئوپلیتیک در حوزه ی خاورمیانه و شمال آفریقا" با من تماس گرفت که: ما یک پرسش هایی داریم و تقاضایی برای پاسخ گویی بدانها. از او خواستم پرسش ها را برای من ارسال کند. و وقتی ارسال کرد، دیدم محدوده ی پرسش های این موسسه همان است که من بارها در نوشته های خود مطرح کرده ام و در شکل ها و گونه های گوناگون بدانها پاسخ گفته ام. بهرحال نشستم و با فرسایشی آشوبنده، خواسته ی این مؤسسه را اجابت کردم. امیدوارم مؤسسه ی فوق الاشاره، هیچ ربطی به اسراییل و موساد و جرج سوروس و جین شارپ نداشته باشد. گرچه اگر هم داشته باشد، در اراده ی من به پاسخگویی این پرسش ها نقشی نداشته و نخواهد داشت.

محمد نوری زاد
بیستم دیماه نود و یک

۱ - بیایید از نامه های شما به رهبر جمهوری اسلامی آغاز کنیم؛ شما تا پیش از سال ۸۸ و حوادث انتخابات ریاست جمهوری از حامیان سرسخت سید علی خامنه ای و از مخالفان جدی جریان اصلاحات در ایران بودید؛ اما در جریان اعتراضات پس از انتخابات شروع به نگاشتن نامه های سرگشادۀ انتقادی به رهبر جمهوری اسلامی نمودید به طوری که نگاشتن این نامه ها به بازداشت طولانی مدت شما انجامید اما شما نوشتن این نامه ها را ادامه دادید و تا به حال بیست و شش نامه به آیت الله خامنه ای ارسال نموده اید؛ چه شد که به فکر نوشتن این نامه ها افتادید؟ با این شناخت که رهبر ایران به هیچ نهادی پاسخگو نیست آیا تصور می کردید که به نامه های شما پاسخ خواهد گفت؟ در غیر اینصورت با چه هدفی بیست و شش نامه سرگشاده بوی ارسال نمودید؟

پاسخ:

ما ایرانیان در تمام این سالهای پس از انقلاب، به خط قرمزهای بی دلیلی تن درداده ایم که بخش وسیعی از این خط قرمزها به ساحت رهبری و مسئولیت های فراوان و کلیدی وی مربوط بوده است. آنسوتر از چارچوبهای یک جامعه ی مدنی، در قاموس فکری ما مسلمانان، یک مسئول بابت هر مسئولیتی که بعهده دارد، می بایستی – آری می بایستی – به مردم و به قانون پاسخگو باشد. منتها بخاطر ضعف روحانیان در کشورداری و گریز آنان از پاسخگویی، رفته رفته دیوار بتنیِ پرهیز از پذیرش مسئولیت، و دیواری به اسم تقدس در اطراف آنان شکل گرفت و این فرصت قانونی و اسلامی – که مسئولان در قبال مردم باید پاسخگو باشند – از مردم ایران دریغ شد. روحانیان در پس این دیوار دروغین، به کارهای فراوانی که عمدتاً ناشایست و ناشی از عدم تخصص آنان بود، دست بردند و به برآمدن ضایعات متعدد سرعت بخشودند. مثلاً هیچگاه قانون حریف کارهای خلاف و خارج از توان و تخصص امامان جمعه ای نشد که از طرف رهبری بر سر هر یک از استانها و شهرستانها گمارده می شدند و می شوند. این دیواربتنی، رفته رفته در اطراف حامیان و طرفداران روحانیان صاحبنام نیز بالارفت و قانون مرتب از جایگاه بایسته اش به زیر آمد.

یکی از این خط قرمزهای بی دلیل و غیرقانونی، فرابردن رهبر از دایره ی قانون است. و این که احدی نباید از وی بپرسد چه می کنی و چه کرده ای!؟ و اساساً چرا؟ رهبر ایران، اقتداری در اندازه ی پادشاهان افسانه ای قدیم دارد. همه ی مسئولان باید خود را با خواسته های او تطبیق دهند. اختیار بسیاری از دستگاههای اساسی کشور به اراده ی او بند است. مثل تعیین فرماندهان ارتش و سپاه. مثل تعیین رییس قوه ی قضاییه. و اعضای شورای نگهبان. و رییس صدا و سیما. و موافقت با وزرای دفاع و ارشاد اسلامی و امورخارجه و اطلاعات. و تعیین امامان جمعه. و اراده ی پروژه های کلیدی مثل ورود به جریان هسته ای. و این که با چه کشورهایی ارتباط برقرار شود و با چه کشورهایی نه. و داستان خط قرمزی به اسم عدم مذاکره با آمریکا. و بسیاری دیگر مثل تعیین نمایندگان رهبری در دانشگاهها. و برآمدن جماعتی به اسم بسیجی که پس از جنگ ایران و عراق، به بازوی تهاجمیِ رهبر تغییر ماهیت داده اند. کسانی که حتی بی اشاره ی رهبر، آموخته اند بر سر چه کسانی فرود آیند و آنان را بکوبند و غارتشان کنند و چه کسانی را از هستی ساقط فرمایند. و اختیاراتی چون فصل الخطابی و برآشفتن مصوبه های مجلس بوقت ضرورت.

مشکل من در تمام سالهای پیش از سال ۱۳۸۸ چهار چیز بود. جهل و طمع و ترس از یک سوی، و امید واهی از دیگر سوی. من شخصاً بخاطر جهل و طمع و ترس، و امید به فردایی که احتمالاً در آن فردا اوضاع کشور سامان گیرد، سخت از شخص رهبر دفاع می کردم. عضوی از هیچ حزب و تشکیلاتی نبودم. اکنون نیز نیستم. جهل که می گویم، یعنی بی خبری ام از پس پرده ی فجایعی که رخ داده بود و رخ می دهد. بی خبری از دستهای خونین و ناپاکِ پنهان شده در پس پرده ی حوادثی که در کشور جاری بوده است. بی خبری از ماجراهایی که آن سوتر از آگاهی مردم دست به دست می شده و بساط ها می آراسته و بساط ها برمی چیده است. بی خبری ام از این که: حاکمیت چه ها کرده و چه کسانی را کشته و چه دودمانهایی را به باد داده؟ اینها به پرده ی جهلی مربوط است که بر شاکله ی آگاهی من افکنده شده بود. این پرده، در مسیر حوادث سال ۱۳۸۸ مختصری پس رفت و مرا با ذات آن دستهای ناپاک و خونین آشنا کرد.

و طمع داشتم. این که حقوق ماهیانه ای و زندگی آرامی داشته باشم. خودم و خانواده ام. کارمند بودم. در جهاد سازندگی. عمدتاً به مناطق محروم سفر می کردم. کارم فیلمسازی بود. مستند، داستانی. و ترس داشتم. از دستگاه های مخوف اطلاعاتی. چه در سپاه و چه در وزارت اطلاعات. که از داخلشان خبر نداشتم. اما هول و هراس دخمه هایشان با من بود. که می توانند یک شبه همه ی هستی من و خانواده ام را به باد دهند. و امید داشتم. به آینده. به آرمانهایی که داشتم و همه را از انقلاب اسلامی آرزو می کردم. و جوانی ام را برای برآمدن آن آرمانها به پایش ریخته بودم. آرمانهایی بس رفیع و انسانی. که گرگ و میش در کنار هم و در امنیت کامل زندگی کنند. و حتی کمونیست ها در دانشگاههای اسلامی ما کرسی تدریس داشته باشند. و این که در این حکومت، عدالت و ادب و دانش و نوع دوستی و رفاه عمومی به عالی ترین شکلش به تجلی درآید. حقوق بدیهی و قانونی مردم و حریم خصوصی شان در عالی ترین وجه ممکن رعایت شود. و پلیدی ها و نکبت ها و رذیله هایی چون دروغ و فریب و دزدی و رشوه و خاصه گرایی و رانت خواری و غارت اموال مردم از کل کشور رخت بربندد.

حادثه های بعد از انتخابات سال ۱۳۸۸ که توسط حاکمیت مهندسی شده بود و کاملاً به یک کودتای تمام عیارِ خونین می مانست، همه ی بافته های فرسوده ی مرا رشته کرد. پرده های غفلت را از برابر چشمانم کنار زد. و امیدم را به اصلاح حاکمان به یأس آلود. و ترس مرا از دخمه های مخوف اطلاعات و سپاه برطرف کرد. و طمعم را بکلی از دل برکند. در آن غوغای پرآشوب، من باید تکلیف خودم را روشن می کردم. و یا نه، مثل بسیاری از سفره داران و ویژه خواران و نابخردان و چشم و گوش بستگان به تکرار الفاظ و تحکم ها و تحلیل های کلیشه ای حاکمیت فرومی شدم. همانجا بود که یقه ی خود را گرفتم و تکانی به خود دادم و گفتم: عمرت در غفلت و تباهی هدر شد و رفت، بیا و این نیم نفس باقیمانده را دریاب. این شد که جنازه ی نیم نفس خود را از آن مهلکه ی پرهیاهو بدر بردم. و از راهِ رفته و بی سرانجام برگشتم. با کوله باری از شرم. و پشیمانی. و اشک های پنهانی.

حالا من باید زنگارهای فکری ام را می زدودم. زنگارهای جهل را. و خط قرمزهای بی دلیلِ حاکمیتِ تمام خواه را. چگونه؟ با به رخ کشاندن همان آرمانهای بخاک افتاده برای شخص رهبر. و نه برای هیچ کس دیگر. که: قرار نبود ما آدم بکشیم. قرار نبود ما از دیوار اعتماد مردم بالا برویم و مثل دزدانِ راه، به مردم خیانت بکنیم و خنجرآجین شان کنیم و در رسانه های حکومتی، انبانی از دروغ و فریب و تبهکاری بر سر مردم فروبباریم. و این، راه دشواری بود. هزینه داشت. سخت و توفنده. و من، خود را برای پرداخت هر هزینه ای مهیا کردم.

می دانستم که نامه هایم به رهبر، همه بی پاسخ خواهد ماند. چرا که کمترین اعتنای رهبر به نوشته های من، سونامی ویرانگری از نوشته ها و دردنامه های مردم را به سمت وی سرازیر می کرد. اما چه باک؟ شخص رهبر مخاطب اصلی نوشته های من بود، اما نامه های من مخاطب اصلی تری نیز داشت: مردم. و من گویا به نیابت از آنان با رهبر سخن می گفتم. پرسش ها و نکته هایی را که در سطح جامعه مطرح بود و حاکمیت بنا نداشت آنها را باورکند و اساساً بشنودشان.

نامه های سرگشاده ی من یکی پس از دیگری منتشر شدند و پرسش ها و دردهای در سینه مانده ی مردم را در سفره ی بی خیالی حاکمیت نشاندند. شاید بپرسید چرا این نامه ها از ادبیاتی اینچنینی برخوردارند. که رهبر را با احترام یاد می کنند و حریم او را بعنوان یک مسئول به رسمیت می شناسند و از دایره ی ادب خروج نمی کنند. که باید بگویم: این نوع نگارش، نقش و نقابی نیست که من متعمدانه بر نوشته ها و نامه های خود نشانده باشم. بل، این خودِ من است که در آثارم جاری است. زبان من شاید از شانزده سالگی به این سوی بر ناسزا قفل شده. من نقد می کنم، گاه بسیار تند نیز، اما هرگز قلم خود را به ناسزا نمی آلایم. معتقدم تندترین ناسزا به یک آدم خلافکار این است که شخصیت و مسئولیت او را به رخش بکشیم و خود او را درباره ی دارایی های اعتباری اش به تردید اندازیم.

همه ی ما از ریسمانی به اسم شخصیت و هویت آویخته ایم. گرچه خطاکار باشیم و قاتل و مال مردم خور. قاتلیم اما دوست نداریم کسی به ما بگوید: بی شخصیت. بی هویت. معتقدم با همین قاتل می شود مؤدبانه سخن گفت و مرام او را به چالش کشید. چرا؟ چون خود ما اگر خطاکار باشیم، دوست داریم به خطایمان رسیدگی شود اما در کمال احترام. و این همان گوهر گمشده ی جامعه ای است که مردمش بخاطر دست یافتن به احترام مدنی، در سی و سه سال پیش به انقلاب اسلامی آری گفتند و هرگز نیز طعم آن را نچشیدند. بله، من در نامه ها و نوشته هایم این گوهر گمشده را به رخ رهبر می کشم. من بسیار متأسفم که بگویم: انقلابی که اراده و دآبِ ادب داشت، در بی ادبی از همه ی بی ادبان تاریخ سبقت گرفت.

۲ - در ماه های اخیر شکاف بین محمود احمدی نژاد و رهبر جمهوری اسلامی به اوج خود رسیده است؛ رئیس جمهور ایران مخالفان و منتقدان درون حکومتیِ خود را به انتشار تعداد بسیار زیادی اسناد محرمانه تهدید کرده است. بارها در سخنرانی های خود به صورت آشکار به سید علی خامنه ای و حامیان وی حمله کرده و به تهدید آنها پرداخته است اما در مقابل رهبر ایران حتی مجلس را نیز از انجام وظایف قانونی خود منع می کند و اجازه سوال از رئیس جمهور را نمی دهد؛ تصور می کنید محمود احمدی نژاد از رهبر ایران و نزدیکان وی اسنادی در اختیار دارد که باعث این رفتارهای محتاطانه سید علی خامنه ای شده است؟ آینده این تنش را چگونه ارزیابی می کنید؟

پاسخ:

آقای احمدی نژاد، هم تجلی عوامیت و جهالتِ جماعت فراوانی از مردم ایران است، و هم تجلی مکنونات پنهان شخص رهبر برای گسترانیدن جهل. منتها این تجلیِ جهل تا زمانی مقبول و مطلوب رهبر بود که در امتداد باشد و نه در تقابل. آقای احمدی نژاد بلحاظ روانی فرد نامتعادلی است که هم احتمال مهار او ناممکن است و هم پیش بینی دو قدم بعدی او. یک چنین فرد نامتعادلی به نرمی توانست با ورود به حوزه های مطلوب رهبر، او را بفریبد و ریشه های خود را در دل او محکم کند. برای فریب رهبر، او به نقشی فرو شد که مقطعی و موقتی بود. و در این نقش به توفیقاتی نیز دست یافت. جوری که علاوه بر فریب رهبر، همراهان پرقدرت او را نیز فریفت. مثل سرداران سپاه و سیستم های مخوف اطلاعاتی کشور را. و روحانیان پرهیاهو را. از جایی به بعد، آقای احمدی نژاد باید نقاب برمی گرفت و به سراغ شخصیت هماره و نامتعادل خود بازمی رفت. از همینجاها بود که اختلافها یک به یک برکشیده شد و هیاهوها درگرفت و خسارت های جاری و پنهان و پس پرده، آشکار گردید. اکنون که من و شما با هم صحبت می کنیم، رهبر نشسته است و دست برپشت دست می زند و خیال می کند که این فرد، به چیز دیگری تغییر ماهیت داده که قبلاً نبوده. و حال آنکه اتقاقاً آقای احمدی نژاد برگشته به جایی که بوده. به شخصیت اصلی اش.

آقای احمدی نژاد نیازی به افشای اسناد و اسرار مگوی وزارت اطلاعات و برملاکردن مفاسد این و آن ندارد. وی در سالهای ریاست جمهوری اش شریک دزد و رفیق قافله بوده است. همین که دهان بازکند و بگوید: به دستور شخص رهبر، به حزب الله لبنان چند صد میلیارد داده ام و به سوریه چند صد میلیارد و به فلان شخصیت ها و نهادهای مجاور رهبری چند صد میلیارد، کافی است. یا بگوید در این هفت هشت سال، از جانب رهبری و فرزند گرامی اش آقا مجتبی این مقدار دستور آمده و من هم اطاعت کرده ام. کافی است همین امریه ها را منتشر و افشا کند. چیزی که اتفاقاً از فرد نامتعادلی چون او برمی آید. احمدی نژاد حالا چیزهایی می داند که نباید می دانست. پس تا زنده است باید او را مراعات کرد. چه گفتم؟ باید او را مراعات کرد؟ بله، تا زمانی که زنده است. پرسش این که او قرار است تاکی زنده باشد؟ این دیگر بستگی دارد به سناریویی که روی میز آقایان است.

آقای هاشمی رفسنجانی مگر کم اطلاعاتی از اندرونی بیت رهبری و هزار توی نظام دارد؟ او اکنون یکی از دو نفری است که می داند به اسم حفظ نظام چه کسانی را بی دلیل کشته اند و چه کسانی را غارت کرده اند و چه کسانی را در زندان پوسانده اند؟ و البته چه کسانی را نواخته اند؟ منتها آقای هاشمی فرد متعادلی است. فرد متعادل هم به قواعدی متقاعد است. حرف شنوی دارد. چیزی می دهد و چیزی می گیرد. اهل معامله است. یک فرد نامتعادل اما نه، امروز یک جور است و فردا جوری دیگر. آینده ی تنش ها و اختلافات میان احمدی نژاد و رهبری نیز روشن است. باید او را با تعمیر و مراقبت تا پایان دوره اش راه برد. هر دستی که به ترکیب احمدی نژاد بخورد، رهبری و عدم کفایت و بصیرت او در سیبل افکار عمومی قرار می گیرد. باید با او مدارا کرد تا موعدش سر برسد. بعد که موعدش سر رسید، می شود گزینه های روی میز را یک به یک مورد عنایت قرار داد. یکی از گزینه های روی میز، حذف فیزیکی احمدی نژاد است. من مطلقاً خبری از میز و مفاد روی میز ندارم. اینها که می گویم گمان و ظن من است. گمان و ظنّ من، با اعتنا به روحیه ای که از اندرونی دستگاههای مخوف اطلاعات و سپاه دریافته ام. فکر می کنم درحادثه ای و در آینده ای که نزدیک و دورش معلوم نیست، ترتیب احمدی نژاد داده شود. و این احتمال، احتمال کمی نیست. او به جاهایی ورود کرده که نباید. و چون نامتعادل و اهل معامله های پایاپای و شتر دیدی ندیدی نیست، پس بهترین گزینه برای احمدی نژاد می شود: مرگ. او را خواهند کشت. در یک سناریوی نسبتاً قابل باور. و شاید هم مثل مرحوم حاج احمد خمینی، چیزخورش کنند. بدست معتمدین خودش. حالا کی و چه وقت؟ معلوم نیست.

۳ - چند ماه بیشتر به انتخابات یازدهم ریاست جمهوری ایران باقی نمانده است؛ احمدی نژاد در آخرین سخنرانی خود گفته است که "از کجا می دانید که یکسال به پایان عمر دولت دهم مانده است؟" بسیاری از مدل پوتین-مدودوف برای ادامه عمر دولت فعلی سخن می گویند و شواهد نشان می دهد که احمدی نژاد با برنامه ریزی بر اسفندیار رحیم مشایی رئیس دفتر سابق خود به دنبال پیروزی نزدیکان خود در انتخابات بعدی می باشد تا تیم خود در قدرت را حفظ نماید. سپاه نیز مشخصا با حمایت از برخی نامزدهای احتمالی به دنبال برنامه ریزی برای شرکت فعال و تاثیرگذاری در انتخابات آتی می باشد؛ تقابل این دو جریان در انتخابات یازدهم به چه شکل رقم خواهد خورد؟

پاسخ:

احمدی نژاد دراندازه ای نیست که بخواهد در برابر کاندیدای بیت رهبری سربرآورد و ادعایی داشته باشد. تا همینجا هم او را زیادی تحمل کرده اند. احمدی نژاد اکنون شرّی است که باید خیلی زود از او فارغ شد. هیاهوی مشایی و مدودف و پوتین بله، یک زمانی یک رویایی بوده برای احمدی نژاد. اما دوره اش سپری شد و رفت. احمدی نژاد و اطوارش را از این پس باید در هجوها و طنزها و مطایبه ها جست. او، دیوانه ای بود که آمد و سنگی در چاه این کشور انداخت. بعید می دانم به این زودیها خسارت های احمدی نژادی حتی با بهم پیوستنِ هزاران عاقل نیز مرمت شود.

۴ - در یکی از آخرین یادداشت های خود از میزان نفوذ اسرائیل در ایران و از دستگیری و انتقال حدود ۱۲۰ جاسوس اسرائیل به بند ۳۵۰ زندان اوین سخن گفته اید. نام رئیس میز اسرائیل در سازمان امنیت سپاه پاسداران و چند عضو بلند پایه دیگر در میان آنها دیده می شود آیا اطلاعات بیشتری از این افراد در دست است؟ در سال های اخیر که نبرد اطلاعاتی میان ایران و اسرائیل به اوج خود رسیده است هر کدام از طرفین سعی بر نشان دادن نفوذ بیشتر خود در کشور حریف داشته اند؛ موساد چندی پیش کتابی با عنوان «جاسوسان علیه آرماگدون: پشت پرده جنگهای سری اسرائیل» منتشر نمود که در آن از میزان نفوذ و عملیات های سری خود در ایران سخن گفته است از آن سو گاهی مقامات ایرانی نیز از نفوذ تا عمق اسرائیل و سیستم های اطلاعاتی آن کشور سخن گفته اند؛ به نظر شما در این نبرد اطلاعاتی کدام کشور بیشتر موفق بوده است؟

پاسخ:

تا پیش از انقلاب، کشور ما دربست در اختیار آمریکا و اسراییل بود. آنها به زیر و بالای ما اشراف داشتند. و البته دارند. در مقابل، سیستم اطلاعاتیِ انقلابیونی چون ما، خام و عجول و بی فکر و بدون تجربه و بدون تشکل بود. یک چنین سیستمی که بشدت عاجز و درمانده و مشاورپذیر است، برای اسراییل، راحت الحلقومی بیش نبوده است. من با اطمینان می گویم: این خام بودن و مشورت پذیری دستگاه اطلاعاتی ما، مؤثرترین منفذی بوده است که اسراییل بتواند به اندرون کلیت نظام جمهوری اسلامی نفوذ کند.

ببینید، در داخل سازمان اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دفتری هست به اسم دفتر اسراییل. که این دفتر بقدر یک معاونت، گستردگی و نفوذ و پرسنل و بودجه دارد. و از قدیم قرار بوده که در این دفتر، هر تحرکی که از اسراییل برمی آید و به اسراییل مربوط است رصد شود و عکس العملی شایسته برای آن طراحی و اجرا گردد. رییس این دفتر که سردار بسیار خوشنام و معتمدی بوده، جاسوس اسراییل از آب درمی آید! اکنون این سردار پاسدار جاسوس را گرفته اند و زندانی کرده اند. من به رهبر و همه ی شخصیت های برجسته ی جمهوری اسلامی می گویم: شما او را شناسایی کردید و گرفتید و به زندانش انداختید. بسیارخوب. حالا به من بگویید تکلیف هزاران مشاوره ای که همین سردار پاسدار جاسوس به شخص رهبر و رییس جمهور و صدها مسئول و روحانی داده چه می شود؟ شما فکر می کنید این که یک شبه آقای احمدی نژاد خواب هولوکاست را می بیند و فردایش آن را انکار می کند از مغز خود وی تراوش کرده؟ یا همین داستان حمایت های بیدریغ شخص رهبر از بشار اسد سوری و شخمی که به جان سوریه نشسته، آیا برگرفته از هوش و ذکاوت خودمان است؟ یا نه، همین جاسوسان پاسدارنما، طی صدها جلسه ی مشورتی، خیال خام ما را آراسته اند و غیرت ما را جوری که خود خواسته اند بجوش آورده اند. یا داستان هسته ای که کلاهی به گشادی حماقت به کله ی ما فروکرده است؟

۵ - به موضوع گفتگوی ایران با آمریکا بپردازیم؛ محمود احمدی نژاد در آخرین سفر خود به آمریکا از آمادگی ایران برای انجام این مذاکره سخن گفت اما به محض بازگشت با انتقاد شدید محافظه کاران روبرو شد؛پس از آن سایت های منتقد ایرانی از سفر محرمانه نمایندگان سید علی خامنه ای برای انجام پیش مذاکرات به آمریکا خبر دادند. این تناقض رفتاری میان مقامات جمهوری اسلامی را چگونه می توان توجیه کرد؟ آینده روابط ایران و آمریکا را چگونه پیش بینی می کنید؟

پاسخ:

این روزها داستان مذاکره با آمریکا برای مردم ایران، نه از این روی که چون به فرایندی فرساینده بدل شده، داستانی است تلخ و زیانبار. نخیر، بل که بخاطر بی دلیلیِ این پرهیزسی و دوساله است که مردم ایران به یک جور دلمردگی و بی تفاوتی دچارشده اند. قرار بود ما با دوری از آمریکا، هم مثلاً حیثیت جهانخواری و استکباری او را مفتضح و لکه دار کنیم و هم در داخل به چنان رشد و بالندگی ای برسیم که چشمان آمریکا از کاسه ی حسادت بیرون بزند. حالا بعد از سی و سه سال، هم آمریکا نسبت به سالهای دور خود مطمئن تر و برساخته تر و کارآمدتر شده، و هم ما در پستوهای فریب و فلاکت وامانده ایم. مردمان آمریکا امروز به چنان فهمی رسیده اند که با همه ی تاریخ خشونت باری که بر دوش می کشند، یک رنگین پوست را برگزیده اند و رییس جمهورش کرده اند. در عوض ما چه؟ لباس پیغمبر به تن کرده ایم و با همان لباس، تلخ ترین و خشن ترین و ناجوانمردانه ترین آداب کشورداری را بر سر مردم خود آوار کرده ایم.

من فکر می کنم ماجرای مذاکره با آمریکا، اکنون بیش از آنکه یک مسئله ی ملی و مردمی باشد، به یک حساسیت فردی منجر شده است. بله، کسی را جز شخص رهبر یارای ورود به این باب نیست. حالا چرا؟ این چرایش مهم است. به یاد داریم چه کسانی صادقانه تلاش کردند تا این کدورت دوجانبه را به نحوی آبرومند برطرف سازند اما بضرب ناسزا و تهمت این و آن به خلوت خود فروشدند و کسی نیز سراغی از آنان نگرفت.

این نیز بگویم که: پرهیز از مذاکره با آمریکا اگر تا دیروز برای حاکمان ما یک وجهه ی چند جانبه ی انقلابی به شمار می رفت، امروز به یک معضل "شرموک" تغییر ماهیت داده است. شرموک که می گویم، شما صحنه ای را تصورکنید که مسئولان ما نشسته اند و به روزهای بعد از مذاکره می اندیشند و نمی دانند با این پرهیز بی دلیل سی و چند ساله چه بکنند و پاسخ تاریخی مردم را چه بدهند. این که چرا باید یک گزینه ی متداول سیاسی این همه سال به تعویق افتد و چرا باید اینهمه خسارت جبران ناپذیر بجان جامعه تزریق شود؟ رهبر ما در پی دستاوردی است که با بدست آوردن آن بتواند به این اعتراض وجدانیِ مردم ایران و البته مردم جهان پاسخ بگوید. این که: آهای مردم ببینید، ما آنقدر این مذاکره را به تعویق انداختیم تا به اینجا برسیم و این نتایج درخشان را بدست آوریم و این امتیازها را از گلوی آمریکا بیرون بکشیم.

من می گویم: همه ی کشورهای جهان با آمریکا ارتباط دارند و روزگارشان هم بد نیست. یعنی بخاطر ارتباطی که با آمریکا دارند، به ورطه ی دریوزگی و فلاکت فرونشده اند. بیچارگی یک ملت نه بخاطر ارتباطش با آمریکا بل بخاطر بی لیاقتی های خود اوست. که با بی کیاستی هایش اجازه می دهد دیگران محمولات خود را بر پشت او بارکنند.

اگر مشتاق تماشای مردمی آمریکاستیز هستیم، به قد و بالای مردم ژاپن و آلمان نگاه کنیم. که هردوی اینها یک بار – آری یک بار- مرگ بر آمریکا نگفته اند و با بکاربستن هوشمندی ها و توانمندی هایشان از خاک برآمده اند و امروز سر به افلاک می سایند. گرچه من اساساً به مقولاتی چون "آمریکا ستیزی" اعتنا ندارم، اما به گمان من مردمان ژاپن و آلمان، آمریکاستیزترین مردمان جهانند. آنها با ابراز نظم و لیاقت و هوشمندی و پشتکار، از همه ی ظرفیت های ملی و جهانی خود سود بردند و از نقطه ی صفرِ غرورِ شکست خورده ی خود شروع کردند و به روزی رسیده اند که غبطه ی خود آمریکاییها را نیز برانگیخته اند.

۶ - تحولات خاورمیانه در دو سال اخیر و به تعبیری «بهار عربی» در منطقه که با موضوع سوریه و سپس زمزمه هایی که این روزها در عراق آغاز شده است کماکان در حال پیشروی و گسترش می باشد با نگرانی ها و امیدهایی برای ایران همراه بوده است. رهبر جمهوری اسلامی بارها از واژه «بیداری اسلامی» برای توصیف این وقایع استفاده کرده است؛ اما در موضوع سوریه که تاکنون تعداد کشته شدگان در جریان اعتراضات به رژیم اسد از مرز سی هزار نفر گذشته است ایران از حمایت همه جانبه خود از اسد سخن می گوید. حمایتی که جایگاه ایران را حتی در میان جریان مقاومت از جمله حماس و جهاد اسلامی تا حد بسیار زیادی متزلزل نموده است تا کجا ادامه خواهد داشت؟

پاسخ:

نقطه ی مقابل این تصور شما این است که: جمهوری اسلامی ایران می آمد و به صف مخالفین بشار اسد می پیوست و در کنار ترکیه و آمریکا و کشورهای اروپایی، سرنگونی بشار اسد را آرزو می کرد. خب، این که نقض غرض می شود. یعنی با اتخاذ این موضع، رهبر ایران علنا خود را در امتداد کسانی چون قذافی و مبارک و بن علی و بشار اسد جای می داد. و یعنی: بعد از این کشورها نوبت ایران است. رهبر ایران با حمایت همه جانبه از بشار اسد، این تصور کلیشه ای را مخدوش کرد. که یعنی آهای آمریکا آهای اروپا آهای اسراییل، این خیال را که بعد از تونس و یمن و مصر و لیبی و سوریه نوبت ایران است، از سر بیرون کنید.

ابتکار دیگر رهبر ما، تغییر نام بهار عربی به بیداری اسلامی بود. با این تغییر نام، بصورت ظاهر مسیر و هدف کشورهای تحول خواه، به سمت وضعیت فعلی ایران تفسیر شد. که یعنی: اگر در تونس و یمن و مصر و لیبی و سوریه انقلابی شده، برای این بوده است که مردم این کشورها به جایی برسند که اکنون جمهوری اسلامی ایران در آن است. مردم این کشورها می دوند و کشته می دهند و هزینه می کنند که به ما برسند. درست به ما. به جمهوری اسلامی ایران. و این که: جمهوری اسلامی ایران الگو و اسوه ی آن کشورهاست. نه این که خود بخواهد سوژه ای باشد برای تحول و تغییر.

به اعتقاد من رهبر ما در همین چند سال اخیر سه چهار اشتباه اساسی را به اسم خود ثبت کرد. اشتباهاتی که هم وجهه ای انسانی ما را فروکوفت و هم غرور ملی ما و منافع ملی ما را به حراج گذاشت. یکی از اینها داستان ورود ما به قمار هسته ای است با طرفیت روسیه. که این روسیه هرچه توانست ما را دوشید و چیزی در کاسه ی نیاز ما ننهاد. همین دیروز رییس سازمان انرژی اتمی ایران گفت: راه اندازی نیروگاه اتمی بوشهر تا سه سال آینده نیز مقدور نیست. نیروگاهی که همین حالا پیر و فرتوت است، قراراست سه سال بعد – تازه اگر افتتاحی صورت پذیرد – چه تاج گلی به سر ما بزند؟ این قمار هسته ای سراسر باخت، به اسم رهبر ما ثبت است و ایشان باید هم به مردم ایران و هم به نسل های متضرر آینده پاسخ بگوید. داستان هسته ای ما البته دارای دو وجه آشکار و پنهان است. نیروگاه اتمی بوشهر، وجه آشکار آن است و ادعای مجامع بین المللی مبنی بر تقلای ما برای دستیابی به بمب هسته ای وجه پنهان آن. که هردوی اینها در همان بسته ی "قمار هسته ای" بسته بندی می شود. قماری که ایشان همچنان بر بُرد آن احتمال می بندد و مجامع جهانی را در تحریمهای جوراجور علیه ایران حریص می کند.

اشتباه دیگر ایشان، درافتادن با مردم معترض ایران در سال ۱۳۸۸ بود. رهبری که ازجایگاه رهبری اش به زیر بیاید و شانه به شانه ی احزاب دولتی موضع بگیرد و در نتیجه ی انتخابات دخالت کند و برای مردم خط و نشان بکشد، و به مأموران تحت امرش فرمان کشتن و غارت و تخریب و زندانی کردن مردم را بدهد، فردا قرار است چگونه رخ در رخ همین مردم قرار بگیرد و سخن از مدارا و صبوری و آغوش گشوده ی پیامبران بگوید؟

اشتباه سوم ایشان برکشیدن آقای احمدی نژاد بود. که البته ایشان برای برکشیدن احمدی نژاد، با همه ی حیثیت و مراتب رهبری اش به همان اشتباه دوم ورود کرد. یعنی خودش را و حیثیت ملی و جهانی کشور را خرج کسی کرد که امروز سینه به سینه ی او ایستاده و برای رهبرشاخ و شانه می کشد و از رهبر هم کاری ساخته نیست.

اشتباه بعدی وی، همین حمایت همه جانبه اش از بشار اسد است. حمایتی از جنس گره زدن بخت و اقبال خود به بخت و اقبال بشار اسد. در سوریه بخش وسیعی از مردم در برابر بشار اسد به معارضه برخاسته اند. این که تو بیایی و پا به پای بشار اسد، به این مردم معترض بگویی: تروریست، و با پول و اسلحه و مشاوره ات شانه به شانه ی بشار اسد در کشتار همان مردم معترض تقلا کنی، نه چیزی است که رهبر ما را از هول و هراس فردا برهاند. رهبر ما این روزها روزهای سختی را گذران می کند. او هم در داخل با مردمی معترض طرف است و هم در سطح جهانی با تحریم ها و سرشکستگی های پی درپی. و این که: اگر بشار اسد سقوط کند، بعدش چه می شود؟

۷ - از سوی دیگر به نظر می رسد اسرائیل در مقابل این تحولات از جمله سوریه تا حد زیادی سکوت اختیار نموده و منفعلانه عمل کرده است؛ به نظر شما مهمترین نگرانی های کنونی اسرائیل در تحولات بهار عربی از چیست؟

پاسخ:

من نوشته ای دارم با عنوان "جمهوری اسلامی و نقش عملگی اش برای اسراییل". در این نوشته، من اتفاقاً به منافعی که اسراییل از جنگ داخلی سوریه عایدش می شود تأکید ورزیده ام. شاید تنها نگرانی اسراییل این باشد که جماعتی تندرو در این کشورها بر سر کار آیند و مزاحمت هایی برای او فراهم آورند. من می گویم: اسراییل در شرایط جنگی بسیار موفق تر از وضعیت صلح عمل می کند. چرا که اساس برپایی اسراییل بر ستونهای تنش و درگیری و جنگ نهاده شده. اسراییلی ها استاد درگیری اند. این شرایط صلح و همپاشدن کشورهای همجوار او با دیپلماسی جهانی است که اسراییل زیاده خواه را در تنگنا قرار می دهد. راستی اسراییل این روزها بدون این که یک فشنگ به سمت سوریه شلیک کند، سوریه را به دست سوری ها و با پول خودشان و البته با همراهی جمهوری اسلامی ایران شخم می زند. چه چیزی بهتر از این؟ سوری ها اگر همین امروز دست از جنگ بکشند، چهل سال بعد نیز نمی توانند به جایگان نخستشان باز روند.

۸ - تجربه های گذشته نشان داده است که روسیه در آخرین مراحل بحران و در زمان قطعی شدن جنگ دست از حمایت خود از متحدان خود کشیده است. با توجه به انتشار گزارش هایی در مورد کاهش حمایت این کشور از رژیم اسد به نظر شما آمریکا با روسیه در زمینه حمله به سوریه به توافق هایی دست پیدا کرده است؟ کاهش حمایت روسیه از سوریه چه تاثیری در  روند حمایت ایران از بشار اسد خواهد داشت؟

پاسخ:

من اگر توان این را داشتم حتماً دم گوش تک تک مسئولان صاحب نفوذ کشورمان داد می زدم: آهای ای آدمی که دار و ندار مملکت را به اسم روسیه سند زده ای، بدان و آگاه باش این روسیه، موجود خنجر به دستی است که تاکنون هیچگاه نگذاشته طرف ایرانی اش – ازنوع جمهوری اسلامی اش – از دم تیغ او گریز کند.

روس ها عجبا که حاکمان ما را در این سالها بدجوری تحقیر کرده اند و پیوسته به ریششان خندیده اند. آنها تا توانسته اند از جیب حاکمان ما پول برداشته اند و به یک نمونه از وعده هایشان نیز درست عمل نکرده اند. در نسبت با سوریه هم همینطور. روس ها برای این که در کنار بشار اسد قرار بگیرند پول خوبی از ما بالا کشیده اند. جالب نیست؟ ما به روسها پول می دهیم که در کنار بشار اسد قرار گیرد. البته به اسم نگرانی اش ازناتو.

روسها کاسبکاران بسیار زیرکی هستند. اگر طرفشان زرنگ و آگاه و آشنا به مناسبات بین المللی باشد، مراعاتش می کنند. یکی می دهند و دوتا می گیرند. اما نه، اگر طرفشان موجود منگ و ببو و پخمه ای چون جمهوری اسلامی باشد، یکی می دهند و صد تا می گیرند و سر آخر همان یکی ای را که داده اند پس می گیرند. روسیه در نسبت با سوریه، همین که به خواسته های کاسبکارانه ی خود برسد، همه ی معادلات فیمابین را یکجانبه بهم می زند و بساط خود را از زیر دست و پای بشار اسد بیرون می کشد. فکر می کنم کمی دیگر که از ما و از آمریکا و از ناتو امتیاز بگیرد، بشار اسد را به حال خود رها می کند تا با سر به زمین سنگیِ بدبختی اش بخورد. تا نوبت خود ما کی فرابرسد!

۹ - در حالی که سیستم دفاع موشکی ۱۰۴ پاتریوت در مرزهای ترکیه و سوریه مستقر شده است و با انتشار شایعاتی مبنی بر استفاده رژیم اسد از سلاح های شیمیایی، به نظر شما خطر جنگ تا چه حدی در این کشور قطعی بوده و اساسا متغیرهای ناتو و غرب برای دخالت نظامی در سوریه را چه چیزهایی می دانید؟ با افزایش تحرکات نظامی در منطقه از جمله مانور نظامی ترکیه با گرجستان و آذربایجان و از سوی دیگر همسویی ترکیه، عربستان، قطر و کشورهای حاشیه خلیج فارس در صورت بروز جنگ، جبهه بندی کشورهای منطقه را چگونه پیش بینی می کنید؟

پاسخ:

اگرجنگی دربگیرد، سهم حاکمان جمهوری اسلامی ایران "تماشا" خواهد بود. و نه بیشتر. آنها هرگز در راستای حمایت از بشار اسد، وارد جنگ با متحدینی که علیه بشار دست بهم داده اند نخواهند شد. بنظرم ناتو کمی صبر می کند تا سوریه بیش از پیش شخم بخورد. حسابی که زیرساخت هایش بهم ریخت، با یک تکان، قائله را ختم خواهد کرد. به اسم خودش. و بلافاصله سهم خود را بر میز مطالبه خواهد نهاد. که البته حاجت های اسراییل و خیال راحت او از حاکمان بعدی سوریه، حتماً بر آن میز مطالبه، سهم و تأکیدی محوری خواهد داشت.

متحدینی که علیه بشار اسد دست بدست هم داده اند، حساسیت های بعدی خود را نیز دنبال خواهند کرد. مثلاً حزب الله لبنان را و تعیین تکلیف اسلحه هایی که در زاغه ها دارد. و ارتباطی که دیگر همین حزب الله با حاکمان ایران ندارد. و شمارش معکوس شعله ای به اسم مقاومت. شعله ای که دیگر نفتِ حمایتِ جمهوری اسلامی ایران را در مخزن خود ندارد. و هرچه که بگذرد، از فروغش کاسته تر می شود.

۱۰ - این روزها شاهد افزایش تنش ها، اعتراضات و تظاهرات مردمی در عراق که عمدتا در مناطق سنی نشین این کشور متمرکز است هستیم. به نظر می رسد بخشی از بحران هایی که اکنون در عراق ایجاد شده از مرحله تنش سیاسی فراتر رفته که حتی ممکن است به کناره گیری مالکی از قدرت بیانجامد؛ آیا آنچنان که مقتدی صدر هشدار داده است بهار عربی به عراق هم خواهد رسید؟ در این صورت موازنه قدرت به سمت کدام جبهه در خاورمیانه رقم خواهد خورد؟ عکس العمل ایران به بحران های سیاسی در عراق چه خواهد بود؟

پاسخ:

بهرحال عراق برای حاکمان جمهوری اسلامی ایران فرصتی بوده است تا مناقشات خود با آمریکا را در همان خاک عراق دنبال کنند. ایران با حساسیت تمام، معادلات داخل عراق را رصد می کند. و حتما نیز در این رصد هماره، سهم خود را در سفره ی شیعیان عراق خواهد نهاد. شیعیانی که برخلاف انتظار حاکمان ما، چشم به خانه ی آیت الله سیستانی دارند و نه در این سوی به خانه ی خامنه ای. تحولات داخل عراق، از گزینه هایی چون تجزیه ی عراق به سه منطقه ی کردنشین و سنی نشین و شیعه نشین گرفته تا تغییر در نظام اداره ی عراق با محوریت سنیان، تحولاتی هستند که به مرور صورت پنهان خود را آشکارتر می کنند. جوری که انگار نباید اجازه داد جمهوری اسلامی ایران آب خوش از گلویش پایین برود. سوریه تمام نشده، عراق. عراق تمام نشده، افغانستان. آنجا تمام نشده، داخل خود ایران. ما ظاهرا نباید انتظار آرامش مداوم داشته باشیم. لااقل به این زودی ها. چرا؟ چون ما نفت داریم. دیگر چه داریم؟ پخمگانی مثل احمدی نژاد که یک نکته ی ساده را هنوز مزه مزه نکرده، نسبت بدان عکس العمل نشان می دهند. و بدیهی است که عکس العمل های اینچنینی همیشه خالی از پختگی اند. و به مسیری هدایت می شوند که جاسوسان اسراییل و آمریکا و روسیه، ورودِ بدان مسیررا بر میز حاکمان ما نهاده اند.

۱۱ - پس از سقوط مبارک و پیروزی اسلامگرایان در مصر، مقامات جمهوری اسلامی بسیار تلاش کردند تا نشان دهند فصل جدیدی از روابط پیش روی هر دو کشور قرار دارد؛ به تازگی اخباری از سفر محرمانه قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران به مصر و ملاقات با برخی مقامات این کشور منتشر شده است. بحث تشکیل نیروی برگرفته از سپاه پاسداران ایران در مصر نیز در محافل سیاسی مطرح شده است؛ به نظر شما ایران در مصر چه اهدافی را دنبال می کند؟

پاسخ:

داستان پخمگی مسئولان جمهوری اسلامی ایران بگوش محمد مرسی نیز رسیده است. او می بیند کشوری به اسم ایران هم به چهار اطراف خود باج می دهد و هم کیسه ی دارایی هایش را به روی هر زیرکی واکرده. پس چرا نصیب او در این غارت صفر باشد؟ محمد مرسی بخودش می گوید: من مگر از هوگو چاوز مشرف به موت کمترم؟

تصورم بر این است که صورت ظاهر مراودات پنهان ایران و مصر نظامی و امنیتی است. اما باطنش دوشیدن ایران به سبک روسیه است. باورش شاید سخت باشد اما شما تصور کنید بشار اسد سقوط کرده و حزب الله لبنان نیاز به کمک دارد. معنای دیگری که به همان باطن این رفت و آمدها مربوط است این است: حاکمان ما باورکرده اند که بشار اسد رفتنی است و باید بجای سوریه، همپیمان دیگری را در آب نمک بخوابانند. جیب های خالی محمد مرسی برای حاکمان ما وسوسه انگیز است. مصر در آینده شاید مثل سوریه برای پولهای ما دهان گشود. و ما بجای گفتن "برادرسوریه" بگوییم: برادر مصر. ما باید حزب الله لبنان را دریابیم. از طریق سوریه نشد، مصر که هست.

۱۲ - برای آخرین سوال با توجه به فشارهای متعدد خارجی از جمله تحریم های سنگین اقتصادی، تحولات منطقه ای که هرکدام نیز در جهت کاهش نقش ایران در خاورمیانه رو به افزایش است و بحران های چند دسته سیاسی داخلی ایران و گسترده شدن نارضایتی های اقتصادی و سیاسی مردم، آینده و دوام جمهوری اسلامی را چگونه مورد ارزیابی قرار می دهید؟

پاسخ:

حاکمان ما این را دریافته اند که اگر آنها براحتی دست به اسلحه می برند و معترضان را می کشند و زندانی می کنند و از حقوق شهروندی محرومشان می سازند، معترضان اما هرگز برای مقابله بمثل، دست به اسلحه نخواهند برد. یعنی بجای بی عقلی ای که حاکمان مرتکب می شوند، عقل معترضان، آنان را به صبوری و مدارا می خواند. تجسم این که معترضی دست بگلوی یک بازجوی نابکار ببرد و او را بکشد، در تصور ما نیز نمی گنجد. بالعکس اما چرا. بسیاری بوده اند که بدست مأموران اطلاعاتی و سپاهی کشته شده اند و دودمانشان به باد رفته. پس به ازای عقلی که آنان ندارند و برای بقای خود به هرکاری دست می برند، این سوی اما دارای عقل است. و به خشونت دست نمی برد. در یک چنین شرایطی، معترضان به رواج آگاهی دست می برند. و تکاپوی ظالمانه ی حاکمان را به عقل جمعی مردم مراجعه می دهند. و شما نیک می دانید که در بستری از فهم مردم، نمی شود رفتاری جاهلانه داشت. خلاصه بگویم: این وضعیت زیاد نمی تواند به درازا بیانجامد. یعنی جلوی چشم مردمی که می بینند نمی شود دزدید. و جلوی مردمی که می شنوند، نمی شود دروغ گفت. می ماند زور. یعنی تداوم حاکمیت به ضرب زور. این هم در دنیای امروز زوالش سر رسیده. ما حتماً درآینده تنش های فراوانی در پیش خواهیم داشت اما با توجه به فهم غالب مردم، همه ی این تنش ها در راستای برآمدن انسان های شایسته به فعلیت خواهند رسید. دنیای آینده ی کشور ما، دنیای مذهب و تحکم مذهبی نیست. دنیای همزیستی مسالمت آمیز همه ی فهم ها و عقیده ها و باورهاست. دنیای حاکمیت شایستگان. و نه دزدان و فریبکاران.

http://www.notiziegeopolitiche.net/

http://www.lecitta.it/


 
 

Things you can do from here:

 
 

Wednesday, January 9, 2013

مصاحبه خرداد با فخرالسادات محتشمي پور درباره دغدغه هاي روزمره خانواده زنداني...

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via خرداد by خبرنامه خرداد on 1/6/13

 خرداد- گفت و گو - معمولا همسران مردان سياست را به نام آنها مي شناسند اما فخرالسادات محتشمي پور در اين قاعده استثنايي تمام عيار است. همسر سيد مصطفي تاج زاده ، ميان اهالي سياست به صراحت لهجه و فعاليت در امور زنان مشهور است اما شايد از روزهاي پس انتخابات ۸۸ و بازداشت همسرش، خانواده زنداني سياسي بودن عنواني است که بيشتر با گفتار، نوشتار و فعاليت او همخواني دارد. محتشمي پور اين روزها با ادامه بيماري آقا مصطفي و کوتاهي پي در پي مسؤولان امنيتي زندان که همچنان به ادامه حبس انفرادي وي اصرار دارند، روزهاي سختي را مي گذراند اما وظيفه احوالپرسي فرصتي براي گفتگو فراهم آورد تا پاسخ به چند سؤال درباره وضعيت خانواده زندانيان سياسي و همينطور سيد مصطفي تاج زاده ره آورد اين گفتگوي مکتوب اينترنتي باشد. اين مصاحبه هفته قبل انجام شده است و آخرين خبرها از بستري شدن سيد مصطفي تاج زاده در بيمارستان حکايت دارد. از طرف دست اندرکاران نشريه خرداد براي ايشان و همسر بزرگوارشان آرزوي سلامتي و سربلندي داريم.

با توجه به اينکه همسر شما زنداني سياسي هستند و به هر حال از احوال ديگر خانواده هاي زندانيان سياسي هم با خبر هستيد لطفا براي ما از دغدغه هاي روزمره زندگي يک خانواده زنداني سياسي که شايد کمتر در موردش حرف زده شده است بگوييد.
آدم برچسب خانواده زنداني سياسي را که مي خورد ديگر زندگي‌اش مثل آدم هاي معمولي نيست. نام زنداني‌اش بر او خواه ناخواه بار مي شود و اين دو حالت دارد. يا آدم با زنداني‌اش هم فکر و هم راه و هم جهت هست يا نيست. اگر نباشد کار کمي سخت مي شود يعني نمي شود تعلقات عاطفي را از علقه هاي سياسي جدا کرد. اين است که معمولا کساني که فاصله نگرش و گرايش با عزيز دربندشان دارند مي مانند در يک برزخ. از يک سو ظلم مجسم را مشاهده مي کنند و نمي توانند انکار کنند و از طرف ديگر طبق قاعده و فورمول لايتغير اقتدارگرايي بايد بپذيرند که خانواده يک محکوم امنيتي هستند که دارد مکافات عمل مجرمانه‌اش را مي کشد و اين چنين است که پيگيري حقوق انساني و اوليه او کمي تا قسمتي سخت مي شود!  اما وقتي که با زنداني ات هم عقيده و هم راه باشي آن وقت بيرون از زندان و دور از شرايط او سخت معذّب مي شوي. انگار نيمه ات را از تو جدا کرده اند و حبس کرده اند. آدم نصفه نيمه مي شوي. خانواده زنداني سياسي چه دغدغه اي مي تواند داشته باشد جز اين که عزيزدلش را از هلفدوني (به قول قدما) بکشد بيرون تا هواي تازه استنشاق کند و بوي گل و ريحان و صنوبر را استشمام کند!؟ خانواده زنداني سياسي که باشي ديگر آسمانت رنگ آسمان ديگر مردمان روي زمين نيست. خانه ات گرم نيست. دلت گرم نيست. هي مي نشيني قرآن مي خواني، دعا مي خواني و دلت باز مي شود. اما به محض اين که به بهانه اي غيبتش يادت بيايد، دلتنگي هم مي آيد و هم نشين دلت مي شود. بعد بهانه گيري مي کني. مي روي سرت را گرم کني تصويرش
مي آيد مي نشيند در مقابل نگاهت. اشکت را در مي آورد. آن را از بچه‌ها مي پوشاني دلت آينه مي شود مقابلت و باز اين قصه ادامه دارد ...
خانواده زنداني سياسي که باشي دغدغه هايت از جنس مردم معمولي نيست. حوصله فکر کردن به گراني و کمبود مواد غذايي و مواد اوليه کارخانه‌ها و کارگاه‌ها را نداري. حوصله فکر کردن به ترافيک و آلودگي هوا را هم نداري و حتي حوصله خواندن تيتر روزنامه‌ها را هم نداري که از وقايع روز مي نويسند و روده درازي مي کنند. حوصله مهماني و عروسي و گردش و تفريح را هم نداري چون بيشتر جاي خالي عزيزت را احساس مي کني و تازه حوصله جواب دادن به سؤال هاي تکراري دوستان و اقوام و آشنايان در مورد عزيز دلت را هم نداري. در عوض دوست داري در جمع ديگر خانواده هاي زندانيان سياسي حاضر شوي با آن‌ها قرآن بخواني با آن‌ها دردهايت را مرور کني و حس کني که اين درد مشترک است و تسلا بگيري و آرام بگيري. به گزارش احوال ديگران گوش بسپاري و شنيده هايت را سبک و سنگين کني و هم ذات پنداري کني و با جمع دنبال راه چاره بگردي و اقدامات ممکن را مرور کني و دل به دريا بزني و خودت را به خدا بسپاري و يا علي مدد بگويي و پاي در راه بگذاري که خود بگويدت که چون بايد رفت!
دغدغه هاي يک خانواده زنداني سياسي در درجه اول سلامت عزيزدربندش است. سلامت جسم و جان و روان و خداي ناکرده اگر زنداني در شرايط خاصي باشد مثل انفرادي و يا در تبعيد يا اعتصاب غذا، اين دغدغه‌ها بيشتر و بيشتر مي شود. خدا نکند که هزينه هاي زندگي دست و پاي خانواده‌ها را در غياب سرپرست خانواده يا معين و ياور سرپرست خانواده ببندد آن وقت است که دغدغه‌ها رنگ ديگري به خود مي گيرد و هراس از اين که زنداني از مشکلات باخبر شود و دست و پا بسته و در حبس و زنجير تنها فکرش مشغول شود و غصه سراپاي وجودش را فراگيرد، فشار را بر خانواده بيشتر مي کند. گاهي دل‌ها مي شود گنجينه اسرار و کليد اين گنجينه هم در دست خانواده زنداني مي ماند. يک دغدغه ديگر هم هست که اختصاص به زوجين جوان دارد. يعني دخترک‌ها يا پسران تازه عروس و داماد. چه بسا که اين زندگي هاي هنوز به سامان نرسيده و قوت پيدا نکرده بسته به ميزان وجدان و شرف بازجو در معرض خطرات جدي قرار مي گيرند. ياران رها مانده از دلدار در هراس از آينده خود در زندگي مشترک روزهايشان را شب و شب‌ها را روز مي کنند و هر صاحب عقل سليمي مي داند که تنها ۲۰دقيقه در هفته به شکل کابيني ملاقات و گفتگو ميان زوجين آن هم در کنار جمعي از ديگر اعضاي خانواده هرگز پاسخ نيازهاي همه جانبه آنان نبوده و نخواهد بود. مادران و پدران پير و بيمار در هر نوبت ملاقات دچار مشکلات اساسي و فشارهاي عاطفي رواني مي شوند و خدا نکند که زنداني فرزند خردسال يا نوجوان و جوان داشته باشد که در هر سه حالت درد و اندوه بيشتر مي شود. کودک پدر مي خواهد نوجوان پدر مي خواهد جوان پدر مي خواهد يا فرقي نمي کند همه اين‌ها مادر مي خواهند اما شيشه هاي دوجداره مانع در آغوش گرفتن عزيزان هستند و گوشي هاي تلفن گرما و لرزش و طنين صداهاي مهربان را خوب منتقل نمي کنند. از دغدغه هاي ما مي پرسيد، بسيارند به همين اندک بسنده کنيد ...

به نظر شما چرا با وجود هزينه هاي سياسي و رواني زيادي که برخي رفتارهاي غيرقانوني در برخورد با زندانيان سياسي به نظام و مردم وارد مي کند،بارها و بارها شاهد تکرار اين رفتارها و رويه‌ها هستيم؟
اقتدارگرايان وارد باتلاقي شده اند که خروج از آن بسيار سخت است و دست و پا زدن هايشان روز به روز موجب غرقه شدن در اين باتلاق مي شود. راه عقلانيت را دور زده اند و با بي خردي فرصت‌ها را از دست مي دهند و به نصيحت ناصحان مشفق بي توجهي نشان مي دهند. معلوم است که سخت گيري به زنداني سياسي براي حکومت نتيجه معکوس دارد. اين را ساواک در دوره شاه تجربه کرده بود اما متأسفانه اين‌ها از گذشته عبرت نمي گيرند و فکر مي کنند با شعار النصر بالرعب هنوز هم
مي توانند خفقان ايجاد کنند غافل از اين که اين شعار و حربه تنها در جوامع بي سواد و بي اطلاع کاربرد دارد. و امروزه اصل دانايي به همراه شجاعت و جسارت مانع از موفقيت ارعاب و تهديد و فشارهاي زياد است و مسجد مهمان کش ديگر کارايي‌اش را از دست داده است!

از وضعيت سلامتي آقا مصطفي چه خبر؟
همسرم با توجه به روزه داري مستمر بيش از دو سال دچار مشکلاتي شده که متأسفانه عدم مراجعه به پزشک متخصص موجب پوشيده ماندن خطرات آن براي خودش و ما شده است. اما هشداري که پزشکان به دنبال بالارفتن فشارخون ايشان در دو هفته گذشته داده اند حاکي از نگراني شديد آنان از وضعيت بحراني ايشان است. متأسفانه علي رغم پذيرشي که ما از بيمارستان قلب تهران گرفتيم براي اعزام ايشان هيچ اقدامي صورت نگرفت و حتي روند طبيعي درمان چشم ايشان هم با وقفه مواجه شده است. ضعف جسمي همسرم در آخرين جلسه ملاقات(شنبه گذشته) کاملا مشهود بود و حتي خود ايشان اعتراف کرد که هفته گذشته به دليل ضعفي که داشته دو روز از گرفتن روزه خود داري کرده است که اين مسأله در تمام مدت روزه داري ايشان تا امروز بي سابقه بوده و او فقط در ايام محدود و کوتاه مرخصي روزه نبوده اند. دراثر پيگيري هايي که من داشته‌ام دادستاني قول اعزام ايشان را هم براي معالجه چشم و هم چکاب و بررسي هاي تخصصي در مورد مشکلات اخيرشان را داده اند که اميدوارم با کارشکني مواجه نشده و در موقع خود اقدام شود.
لازم به ذکر است درمان مقطعي تاجزاده راه حل نيست چرا که بايد مسبب اصلي بيماري که همان روزه داري مداوم اوست، بي موضوع شود و اين بي موضوع شدن مستلزم انتقال ايشان به بند عمومي ۳۵۰ است. يعني انجام همان روال طبيعي و قانوني که متأسفانه از اولين روز اجراي حکم اين زنداني خاص جمهوري اسلامي از او دريغ شده است. اميدوارم عقلانيت در اداره امور کشور حاکم شود.





 
 

Things you can do from here: