محمدرضا مهدوی یا محمدرضا پهلوی؟!
حسن یوسفی اشکوری
شما و دوستانتان متأسفانه راه و سنت سلطانی را به شدت و حدت ادامه میدهید؛«تاج» و «عمامه» فرقی نمیکند
سخنان اخیر آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان رهبری، مرا به یاد سخنی از ایشان در اوایل انقلاب انداخت. ایشان در اوایل رئیس کمیتههای انقلاب اسلامی بود. شبی به عنوان فرماندهی کل کمیتهها به مناسبتی در تلویزیون ظاهر شد و ضمن ایراد سخنانی خطاب به مردم گفت: «من محمدرضا مهدوی هستم نه محمدرضا پهلوی». با توجه به موضوع گفتار و فضای خاص آن روزها و به اصطلاح مقتضای حال، فحوای کلام ایشان این بود که: مردم! من که با شما صحبت میکنم و چیزی از شما میخواهم یک روحانی ساده و پیشنماز یک مسجد در همین تهران هستم که پشت سر او نماز میخوانید و دوست و خیر خواه شمایم، نه محمدرضا شاه پهلوی که در این مملکت صاحب تاج و تخت بود و در همین تهران جلال و شکوه داشت و کاخ نشین بود و دشمن شما.
دقیقا به یاد ندارم که به چه مناسبت این گفتار ایراد شد اما هرچه بود این زبان و بیان ساده و صمیمی و خودمانی در آن زمان به دل مینشست و این نوید را میداد که قرار است پس از این محمدرضا مهدویها در مملکت حکومت کنند نه محمدرضا پهلویها، و دیگر قرار نیست ستمی باشد و تبعیضی و فسادی و همه جا را «عدل علی» و «اخلاق اسلامی» پر کند، مگر نه این بود که در خیابانها فریاد میزدیم: «نظام شاهنشاهی سرچشمه فساد است/حکومت اسلامی مظهر عدل و داد است»؟! و این هم «حکومت اسلامی» که قرار است «مهدویها» در آن مجری عدالت باشند و مبشر آزادی!
طبق گزارش: رئيس مجلس خبرگان یعنی همین آقای مهدوی کنی در دهمين اجلاس خبرگان رهبری، تفكيک روحانيت از سياست را يكی از خطراتی دانست كه انقلاب را تهديد ميكند و افزود: تفكيک روحانيت از سياست كه برخی همين فكرها بر سرشان [است] از آن امور غلط است و مرحوم بازرگان كه امام آن را مرد مؤمنی ميدانست در اوايل انقلاب به ما ميگفت شما روحانيون به مساجد برويد كه من به ايشان گفتم شما خودتان كسی بوديد كه در مسجد هدايت از علما و روحانيون ميخواستيد كه از محراب بيرون بيايند و تأكيد ميكرديد كه اسلام فقط وضو و غسل نيست. آيتالله مهدويكنی در ادامه گفت: امام آوردمان در صحنه حالا ديگر ما ولكن معامله نيستيم و اگر آنها بخواهند ما كنار برويم ما از صحنه خارج نميشويم» (جرس، 15 شهریور 90).
در ارتباط با این سخنان چند نکته قابل تذکر و تأمل است:
1- این بیان از ایشان تا حدودی شگفت مینماید و جای پرسش دارد. چرا که ایشان از معدود روحانیون صدر انقلاب بودند که عقیده داشتند روحانیون نباید مستقیما در کار اجرایی باشند و حتی نباید حزب تشکیل دهند. البته آقای مهدوی کنی نیز مانند دیگران معتقد به حکومت اسلامی با مدل ولایت فقیه بوده و هستند، اما ایشان در طول این سه دهه بارها و بارها در گفتهها و مصاحبهها به صراحت اعلام کردهاند که امور اجرایی کشور و احزاب و سازمانهای سیاسی از آن سیاستمداران و به تعبیر روشنتر فکلیها و غیرمعممین (البته مؤمن و متعبد نسبت به علما)ست و روحانیت به عنوان یک نهاد مذهبی باید مستقل باشد و به کار روحانی و تبیلغی و ارشادی خود بپردازد و البته برکار دولت و مدیران کشور نیز در ظل ولایت فقیه نیز نظارت داشته باشد.
استدلال ایشان هم این است که روحانیون پدر معنوی مردماند و اگر وارد کار اجرایی و فعالیت سیاسی مستقیم و حزبی بشوند دچار تفرقه و رقابت و اختلاف میشوند و این به زیان دین و روحانیت است. آنچه از حافظه به یاد دارم همین مضامین است که ایشان بارها بازگو کرده ولی میتوان به گفتارهای ایشان هم مراجعه کرد.
به نظر میرسد که در این زمینه ایشان مدافع همان نظر نخست آیتالله خمینی است که معتقد بود روحانیون نباید مسئولیت اجرایی داشته باشند و فقط به نظارت و ارشاد و اشتغال در امر قضاوت بسنده کنند. البته ایشان بعدها (از مقطع 30 خرداد 60 به بعد) تغییر موضع داد و تقریبا تمام امور کلان کشور و نظام را یکسره در اختیار روحانیون نهاد. ظاهرا مرحوم مطهری نیز بر همین باور بود. مشهور است که ایشان با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به وسیله پنج روحانی انقلابی آن روزگار (بهشتی، هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه ای، محمد جواد با هنر و موسوی اردبیلی) به شدت مخالف بود. در مجلس اول این مطلب را از مرحوم شهید مهدی شاهآبادی شنیدم. ایشان میگفت که چند روز پیش از ترور مطهری در جلسه جامعه روحانیت مبارز تهران در این زمینه بحثی تند درگرفت و مطهری با شدت به بهشتی انتقاد کرد که چرا حزب تشکیل دادهاید و این به زیان دین و روحانیت تمام میشود. استدلال تقریبا همان بود که گفته شد و آقای مهدوی هم بارها تکرار کرده است. مرحوم شاهآبادی گفت بحث چنان داغ و تند شد و مطهری چنان برآشفت که عمامه از سرش افتاد. ظاهرا در جامعه مبارز تهران فقط مطهری و مهدوی کنی با این نوع فعالیت روحانیان مخالف بودند. مطهری زود رفت و نماند تا شاید در مسیر تحولات روحانیت و در نتیجه جمهوری اسلامی نقش آفرینی کند اما مهدوی ماند ولی نتوانست اندیشه و فکر خود را به کرسی بشاند. هرچند در این باره گاه سخن گفته و خود تا حدودی به آن وفادار ماند.
ایشان خود گرچه در دورهای وزیر کشور شد و چند ماهی نخست وزیر، اما همه اینها تحمیلی بود و فقط به عنوان محلل مورد استفاده قرار میگرفت. اصولا در جمهوری اسلامی نقش ایشان شبیه نقش مستوفیالممالک (مشهور به «آقا» در کابینههای پس از مشروطیت) است که مرحوم مدرس به او لقب «شمشیر مرصع» داده بود. در سال گذشته نیز باز ایشان را به عنوان محلل به ریاست خبرگان برکشیده اند تا طراحان حذف هاشمی به موقع فرد مطلوب خود را بر کرسی ریاست خبرگان بنشانند. ایشان در این سالها به عنوان دبیر تشکیلات «جامعه روحانیت مبارز تهر ان» از اخذ مجوز پروانه فعالیت از وزارت کشور امتناع کرده و استدلال ایشان این است که جامعه روحانیت مبارز حزب نیست و نمیخواهد فعالیت حزبی بکند بلکه فقط فعالیت ارشادی و موضعی دارد (بگذریم که تمام اعضای این نهاد روحانی هرکدام چند شغل رسمی و غیررسمی مهم را در تمام ارکان نظام حکومت اشغال کرده اند). به هرحال خود ایشان عمدتا به این دلیل تاکنون تا حدودی حاشیه نشین قدرت بود هرچند این حاشیه نشینی از جهاتی (از جمله شخصیت متعادل اخلاقی و دوری از منازعات مستقیم سیاسی) برای ایشان نفوذ و جایگاه ویژهای هم به بار آورده است. با تسامح میتوان ایشان را «حاج ملا علی کنی» کنونی تهران دانست.
اما حال چه شده که ایشان با شدت و صلابت تمام از حکومت انحصاری روحانیون (به تعبیر مهندس بازرگان «جمهوری روحانی») دفاع میکند و تهدید میکنند که «حالا دیگر ولکن معامله نیستیم و اگر آنها بخواهند که کنار برویم، ما از صحنه خارج نمیشویم»؟ آیا در کام ایشان هم شیرینی قدرت انحصاری و تصرف بی مهار پول نفت خوش نشسته است؟ البته باید انصاف داد که کمتر کسی این اندازه ایثار دارد که این قدرت بلامنازع و این همه تمکن و تمتع را رها کند و به گوشه خلوت مسجد جلیلی بخزد و برای چند مؤمن بینوا وعظ و خطابه ایراد کند!
2- روشن نیست منظور از «آنها» چه کسانی هستند. اگر مراد شخصیتهایی چون بازرگانها و سحابی ها هستند، «آنها» که فعلا نیستند و همفکرانشان تشکیلاتیشان هم که به برکت اختناق بیسابقه نظام ولایت فقیه و با همکاریها و حمایتهای بیدریغ کسانی چون مهدوی کنی و سرکوب تمام دگراندیشان، زندانی و خانه نشین و عملا بی عده و عده هستند و از این رو حداقل بالفعل خطری برای آقایان محسوب نمیشوند؛ اگر مراد مردم ایرانند، علیالقاعده نباید آقای مهدوی کنی و دوستانشان بی اطلاع باشند که بیتردید اکثریت قاطع مردم حداقل با حکومت انحصاری و استبدادی روحانیون مخالفند و نخبگان این ملت به نمایندگی از اقشار مختلف جامعه با چنین حکومتی مقابله و مبارزه می کنند و احتمالا چندان دیر نمیپاید که آقایان ناچار شوند «معامله» را «ول» کنند و (البته پس از دادن تاوان چند دهه استبداد و فساد) به مساجدشان باز گردند. اگر در این مورد تردید هست، میتوانند یک بار دیگر از طریق همه پرسی قانون اساسی فعلی خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهند. آقای مهدوی در این رخداد تردید نکند. دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. به گواهی تجارب مکرر تاریخی و بر وفق منطق عقلی-تجربی امور، همان مردمانی که روزی مرتکب این اشتباه شدند که شماها را بر کرسی قدرت بلامنازع نشاندند، روزی دیگر (خود یا فرزندانشان) اشتباه شان را جبران خواهند کرد. بالاخره یقین داشته باشید «معامله» همیشه در دست شما نمیماند.
3- ایشان به سخنان مهندس بازرگان اشاره کردهاند که میگفته روحانیون باید به مساجدشان باز گردند. بعید است که ایشان در آن زمان از این تعبیر استفاده کرده باشند، اما به هرحال، توصیه ایشان درست و واقع بینانه بود و حتی منطبق با وعده روشن رهبر انقلاب که در پاریس وعده داده بود خود و روحانیون نمیخواهند حکومت کنند و به امور روحانی خود خواهند پرداخت. اما آقای مهدوی ظاهرا بین «سیاست» و «حکومت» فرقی قایل نیست، آنچه روزگاری کسانی چون بازرگان و دیگران از روحانیون میخواستند این بود که به مقتضای تعهد دینی و ملیشان از کنج حجرههای عافیت و تنزه طلبی خارج شوند و در کنار مردم مسلمان به ستم اعتراض کنند و از حق و عدل و آزادی مردم حمایت کنند. اما، به گواهی گفتهها و نوشتههای آنان در همان روزگار، مقصود این نبود که روحانیون بیایند و حکومت و دولت و تمام منابع مالی و فرهنگی و ملی کشور را به عنوان ملک طلق خود تلقی کنند و با آن به عنوان غنائم جنگی «مفتوح العنوه» معامله کنند.
مبارزه سیاسی برای آزادی و عدالت الزامی با حکومت کردن ندارد. روحانی میتواند سیاسی هم باشد و فعال جامعه مدنی اما بدون ادعای حق ویژه سلطنت و دولتمداری. نقشی که آیتالله طالقانی در دوران پس از انقلاب ایفا کرد. هیچ روشنفکر و آزادیخواه مسلمانی در دوران پیش از انقلاب، معتقد و مدافع حکومت روحانیون نبود، اگر هم از روحانیون خواستهاند که وارد عرصه مبارزه ملی و عدالت طلبانه شوند و یا از روحانیون مبارزی چون آیتالله خمینی دفاع کردهاند، صرفا برای استفاده از نیروی مردمی روحانیت برای تقویت جنبش آزادیخواهی ملت بوده است. چهرههای شاخص و پیشگام روشنفکران مبارز و انقلابی مسلمان آن روز (از جمله بازرگانها (پدر و پسر)، سحابیها (پدر و پسر)، طالقانی، احمد زاده، پیمان، سامی و به ویژه شریعتی) هرگز معتقد به حکومت روحانی نبودند. این که آنان برای تشویق علما استدلال میکرده اند که اسلام فقط طهارت و حیض و نفاس نیست، طبق تفسیر خودشان از اسلام، در پی اجتماعی کردن و توانا سازی دین و تشویق عالمان دین به حمایت از ملت در مسیر رهایی مردم از شر استبداد و استعمار و استثمار بوده است و بس.
این که اخیرا دوستمان جناب اکبر گنجی طی مقالهای مطول (منتشر شده در «روز آنلاین») ادعا کردهاند که شریعتی نه تنها معتقد به ولایت فقیه و ولایت روحانیون بوده بلکه اصولا نظریه پرداز حکومت بلامنازع این طبقه هم بوده، به کلی بیاساس و غلط و به استناد مجموعه آثار شریعتی تحریف آشکار حقیقت است. الگویی که در نظر این شمار مشوقان علما برای ورود آنان به عرصه سیاست و مبارزه بود، همان الگوی نقش علمای مشروطه خواه در جنبش مشروطه خواهی بوده است. البته گفتن ندارد که این نوع تشویقها برای ورود علما به عرصه مبارزه، تا چه اندازه میتوانست خطیر و خطر آفرین باشد، اما در آن زمان کسانی چون بازرگان و شریعتی متأسفانه به عواقب و پیامدهای گاه الزامی آن رویکرد توجه کافی نکرده بودند. پس از انقلاب بود که همه بیدار شده و متوجه شدند که در آن زمان با خوشبینی و حسن ظن تمام، به عواقب تلاشهای بدفرجام خود فکر نکرده بودند. آخر در آن زمان چه کسی میتوانست تصور کند یک مرجع دینی، که پانزده سال با دلیری تمام از مبارزات ضد استبدادی مردم حمایت و در نهایت آن را رهبری کرده و آن همه نظرا و عملا از آزادی و حق حاکمیت مردم و عدالت و قانون و قانونگرایی سخن گفته، پس از به قدرت رسیدن یکسره تمام سخنان چند ماه پیش خود را فراموش کرده و آشکارا چنین خلف وعده کند؟ اما زمانی بازرگان متوجه شد و با دریغ گفت «باران خواستیم، سیل آمد»، که دیگر غول استبداد دینی از شیشه بیرون جسته و بی مهار مینمود.
4- در پایان اما باید خدمت جناب آقای مهدوی کنی عرض کنم واقعیت این است که شما امروز دیگر «محمدرضا مهدوی» امام جماعت مسجد جلیلی و روحانی بیپیرایه مبارز علیه استبداد نیستید، امروز اگر نه جای «محمدرضا پهلوی» که حداقل (البته با اندکی تسامح) به جای جواد سعیدها و شریف امامی ها بر کرسی سنای انتصابی مجلس خبرگان رهبری تکیه زدهاید و نقشتان جز تأیید شخص اول مملکت و اقدامات حکومت نیست. شما و دوستانتان از آن زمان که به قول شما، برخلاف علمای عصر مشروطه، حکومت را به مردم تفویض نکردید و خود مدعی ولایت مطلقه شدید، دقیقا به جای محمدرضا پهلوی نشسته و متأسفانه همان راه و سنت سلطانی را (سلطان به مفهوم شرقی و ایرانی آن) به شدت و حدت ادامه داده و میدهید. در این میان «تاج» و «عمامه» فرقی نمیکند و تمایز ایجاد نمی کند. امروز باید بر شما، به عنوان یک روحانی متعادل و تا حدودی منصف و دیندار و خواهان تقویت دین و دینداری و طالب تداوم نقش ارشادی و معنوی علما و طبقه روحانیون در جامعه و دلبسته حفظ حرمت علما، روشن شده باشد که نمیتوان هم زمان دو نقش متضاد را بازی کرد، هم «حجه الاسلام» و «آیتالله» و «واعظ» بود و هم «سلطان با اختیارات مطلقه و غیر پاسخگو» و «رئیس جمهور» و «رئیس قوهی مقننه» و «رئیس قوهی قضائیه» و مانند آن و مسئول اداره کشور. وقتی معممی رئیس جمهور می شود دیگر «پرزیدنت» است نه «حجهالاسلام والمسلمین». این البته ربطی به سیاسی بودن و انجام وظایف و تعهدات اجتماعی ندارد که هر روحانی نیز بدون حق ویژه به عنوان یک شهروند می تواند از آن برخوردار باشد. نقش وعظ و خطابه دینی اقتضائاتی دارد و نقش فرمانروایی اقتضائاتی دیگر. تلبس به لباس خاص و استفاده از کلاه و عمامه نیز تفاوتی ماهوی ایجاد نمی کند. عمامه رئیس جمهور و یا رئیس پارلمان نوعی کلاه است نه بیشتر. به نظر میرسد که تفکیک نقش «علما» و «امراء» در برخی روایات دینی ما، آگاهانه و هوشمندانه بوده است.
جناب مهدوی! حال بیش از سه دهه از انقلاب و سخنان دلنشین شما در تلویزیون گذشته و کشور به میراث رسیده از محمدرضا پهلوی و مدیریت شده در ظل نظام «ولایت مطلقه فقیه» و حاکمانی چون شما، در چه شرایطی است؟ انصاف را! اگر صرفا به آمار رسمی دولتی و سخنان مسئولان ریز و درشت جمهوری اسلامی مطلوب خودتان هم استناد کنیم، آشکارا میبینیم که ایران امروز به مراتب بیشتر از دوران نظام پیشین گرفتار انواع فساد تباهی و عقب ماندگی است. تا آنجا که هنوز یک دهه از انقلاب نگذشته بود که شخصیتی چون آیتالله منتظری، قائم مقام رهبری وقت، در نامهای خطاب به رهبر نظام با صراحت و شفافیت شگرفی که از مقامی چون او در آن زمان انتظار نمیرفت، میگوید وزارت اطلاعات شما روی ساواک را سفید کرده است!
اکنون به گذشته برگردید و کارنامه حکومت روحانیون را بررسی و ارزیابی کنید و ببینید که اکنون در کجای تاریخ ایستادهاید؟ و داوری مردم به عنوان سازندگان تاریخ دربارهی شمایان چیست؟ حال روحانیون چندان بیاعتبار شدهاند که به اعتراف صریح خودتان بخشی از دستگاه عریض و طویل حکومت ولایت فقیه برای جذب مردم و تداوم ماندن در قدرت از ولایت فقیه و ولی فقیه و علما و مراجع دینی فاصله گرفته و دیگر حاضر نیستند با روحانیون همکاری و قدرت را با آنان تقسیم کنند. از باب نمونه عرض میکنم شما که خود یک روحانی حکومتی هستید و تعصب صنفی هم دارید، بفرمایید که در حکومت «مهدوی»ها حریم و حرمت روحانیون بیشتر حفظ شده یا در سلطنت تمام «پهلوی»های تاریخ ایران؟!
البته در این میان روحانیونی با مجاهدت بسیار و دادن هزینههای گزاف، همچان «محمدرضا مهدوی» باقی ماندند که یاد و خاطره و نقش انسانی و ملی و دینی شان هرگز فراموش نخواهد شد و نمونه آعلای آن زنده یاد آیتالله منتظری بود که بنده قدرت نشد و «روحانی» باقی ماند. خدایش رحمت کند و بر عزت علما و روحانیونی که هنوز روحانی و در کنار مردم باقی مانده اند، بیفزاید.--
خشک شدن دریاچه اورمیه
روز ۱۲ شهریور روز اتحاد و همبستگی میان اقوام ایرانی
روز سه شنبه ۲۲ شهریور روز دفاع از محیط زیست و پیگیری حقوق قومیتها
آیا برای آزادی موسوی و کروبی درخواست خودتان را ثبت کرده اید؟ اینجا
دیکتاتورها یکی یکی به پایان راه می رسند: قذافی، اسد و ...
سبز مي مانيم، تا هميشه