چه نیازتان به دشمن
مسعود بهنودصد و بیست سالی می گذرد از آن زمان که ناصرالدین شاه، برای نخستین بار گام در اروپا نهاد. او اولین حاکم سرزمین تاریخی ایران بود که به دنیای جدید وارد می شد، آن هم در سفری رسمی بنا به دعوت پادشاهان. و از همان اولین دقایق این سفر تاریخی حسرتی در دل شاه قاجار نشست که هنوز در دل روسای دولت و رهبران قدرتمند ایران هست. حسرت این که چطور در ممالک راقیه هر تصمیم که دولت می گیرد، مردم آن را می پذیرند. می گوید مالیات بده، می گوید نده. می گوید پنج در صد بده یا ده در صد. اعلام جنگ می کند یا فرمان صلح می دهد. حتی مردمی که با آن قانون یا تصمیم مخالفند در اجرای آن بگو مگو ندارند. روی دیگر سکه.
در زندان های ممالک به اصطلاح راقیه زندانیانی هستند که سختی می کشند، محبوس واقعی هستند شوخی هم ندارد، اما چون با آن ها سخن بگوئی، یا زمانی که خودشان دست به کار شده کتابی می نویسند در آن اظهار بی گناهی نیست. شرح حکایت است. جین پاتریک که هفت ماه پیش با آزمایش های جدید دی ان ا اثبات شد در مرگ همسرش دست نداشته و بعد از بیست و هشت سال زندان ولز به در آمد، در مصاحبه ای با یک روزنامه صبح لندن گفت مورد من یک مورد کاملا استثنائی است که شاید هر نیم قرن یک بار رخ دهد که هم قاضی و هم هیات منصفه با اتفاق آرا خطا کردند. اما من در تمام این 28 سال مطمئن بودم که روزی بی گناهیم به اثبات می رسد و از خجالت دخترم و خانواده همسرم به در می آیم. عکسی که همراه این گزارش بود جین پاتریک را نشان می داد که دخترش دست در گردن او داشت. خواهران همسر متوفایش داشتند وی را می بوسیدند. یعنی یک قبول جمعی وجود دارد. ایستادگی نیست بلکه قبول است حتی وقتی خطائی به این بزرگی از سیستم قضائی سر زده باشد.
اما هر کس به هر شکل گذارش به زندان های ایران افتاده می داند که هیچ کجای کشور به آن اندازه بی گناه دور هم نیستند. یکی از آنان نیست به گناه خود و رای دادگاه باور داشته باشد. حتی قاتلان و بدکاران. برخی معتقدند این ها مردمان دیگری هستند که آن ها را از جنس دیگرند. بعضی می گویند این نظام آموزشی است که آدمیان غربی را چنین مطیع قانون و نظامشان بار می آورد. و هستند کسانی که اشاره می کنند به مشوق های جوامع مردم سالار برای قانونمداری، یا چماق هایشان که قوی و فرودآینده است در برابر قانون شکنان بی رحم. اما در عمل به نظر می رسد داستان به اعتمادی بر می گردد که بین مردم و حکومت [اعم از دولت و دستگاه قضائی و مجلس] وجود دارد. اعتمادی که اگر هم خدشه ببینند آزادی بیان به سرعت ترمیمش می کند. گلایه از مردم چنین است که حاکمان شرق مدام از مردم خود گلایه دارند و در نهان از آن ها طلبکارند که چرا اطاعت از قانون نمی دانند، و نمی دانند که این مقاومتشان در برابر قانون در نهایت به زیان خود آن هاست. و در هر فرصت با نزدیکان می نالند که چقدر حکومت بهای این بی اعتمادی مردم به قانون را می دهد و دود این در نهایت به چشم مردم می رود و این حاصل عقب ماندگی است. طرفه آن که هرگز از خود نمی پرسند مگر من از قانون اطاعت دارم. و گاه که چنین سئوالی هم از جانب منقدی جان باخته و یا روزنامه نگاری فضول مطرح می شود جوابش آماده است: با این مردم که در مقابل قانون مقاومت دارند و منافع خود نمی دانند جز به زبان زور نمی توان سخن گفت. از دیگر کشورهای شرقی می گذریم. در کشور ما از زمان مشروطیت جز در دوران احمدشاه که دوره دموکراسی [البته همراه با ناامنی و هرج و مرج] بود، همواره همین بوده است. به این سئوال ساده آیا پاسخی ساده می توان داد یا چنان که استبداد طلبان می خواهند چنان پاسخ پیچیده شده است که دیگر امکان پاسخ گفتن بدان نیست.
به باورم دشوار نیست. راحت طلبی سنتی شرق نشینان در این جا خود را به خطرناک ترین وجهی نشان می دهد. اینان که در خود احساس قدرت می کنند به محض آن که نشانه ای از اطاعت در مردم می بینند آن را مجوزی برای استبداد تفسیر می کنند. در حقیقت یک اشتباه کوچک است اما مانند اشتباه محاسبه سفینه های فضاپیما حاصلش این می شود که سفینه صدها فرسنگ از هدف دور می شود. انقلابی مردمی تبدیل به حکومتی سرکوبگر می شود، و هر بدکاری که حکومت قبلی می کرد چند برابر می شود. حکومتگر مجذوب تبلیغات خود نمی بیند که خواست و اشتیاق مردم به نفرت بدل شده است. در این ها تنش ها زیاد می شود و کار اصلی حکومت این می شود که جامعه را در مقابل انفجار نفرت محافظت کند. چنین است که دور تسلسل استبدادی فرامی رسد. نسل به نسل با همین نمونه ها دست و پنجه نرم می کنیم. چنین است که هر نسل استبداد نو را با استبداد پیشین مقایسه می کند. درست یا غلط نشانه هائی می یابد که مدلل می سازد استبداد قبلی حسن هائی داشت که این یکی ندارد. نمایش یک ساعته دادگاهی به اسم دادگاه کیهان از شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی، باری بر بارهای موجود می افزاید. یک بار دیگر در دل ها می نشاند که به این عدالت چشم نباید داشت. نمایش هائی به اسم دادگاه پیشینه دارد، اگر نه در ایران در دوران استالین در همسایگی ایران و در بسیاری از کشورهای دیگر خوانده و نوشته شده است. با کدام نیرو دولتی که هیچ هنرمندی را با خود ندارد، هیچ شاعر نام آوری به همایشش تن نمی دهد، هیچ وکیل معتبری را نرنجیده نگذاشته، هیچ استاد معتبری در دانشگاه هایش نمانده مدت هاست که احساس می شود طمع از طبقه متوسط شهری و نخبگان بریده و پذیرفته که در دل اینان راهی ندارد و همه نگاه خود را به فقیران معصومی سپرده که منتظر سفرهای استانی هستند که دنبال کجاوه رییس بدوند بلکه چند هزار یا میلیونی مسکن دردهایشان بشود. اما نیک نظر کنند خواهند دید که دیگر چندان نمی دوند، جمع نمی شوند، سئوالاتی را می کنند که رییس را عصبانی می کند. و چنین است که می توان گفت متوسط جامعه هم به درک روشنی از علت عقب ماندگی خود رسیده، از همین رو روز به روز ناگزیر باید تبلیغات را خشن تر و ترساننده تر کرد و هیبت رعب را خوفناک تر.
اما جامعه جوان و متفکر ایران وقایع را کنار هم می نهد و از آن ها همان نتایج را می گیرد که تبلیغات دولتی قصد پوشاندنش را دارد. در روزی که ایران تقاضای عضویت در شورای حقوق بشر را پس گرفت، همان روزی که رییس دولت برای نشان دادن آن که حکومت منزوی نیست دست پیش پیرمرد بدنام و ورشکسته ای به نام رابرت موگابه دراز کرد و در دست های کسی که اسکناس دویست میلیارد دلاری چاپ کرده و تورمش بی سابقه در دنیاست سویج تراکتور گذاشت تا بلکه رای دولتش را در شورای امنیت بخرد، همان روزی که حکایت محاکمه کهریزکی ها به مضحکه ای بدل شده، همان روزی که معاون اول رییس دولت گفت خداوند نفت را کلید پیروزی ایرانیان قرار داد اما وزیر نفت پذیرفت که خریداری برای گاز نیست که تشکیل پرسروصدای اوپک گازی را از یاد برد و گفت گازمان را به چاه های نفت تزریق می کنیم، همان روزی که آقای رحیمی که از جانب هواداران دولت متهم به فسادست به ریاست کمیته مبارزه با فساد گماشته شد، همان روزی که او نیز مدیرکل سابق پارلمان در نهاد ریاست جمهوری را که به نمایندگان باج داده و از نماینده همین مجلس سیلی خورده بود به عنوان رییس دفتر خود برگزید، همان روزی که آقای علی آبادی که درباره معاملات خودش و فرزندانش گفتگوهاست که به شیاع رسیده است به معاونت آقای رحیمی گمارده شد، یعنی مبارزه با مفاسد اقتصادی که دولت می گفت و کیهان هم پامنبری اش را می کرد به سریال "اختاپوس" سپرده شده . و این همان روزهاست که خودشان خبر داده اند که درصد بزرگی از دختران دانش آموز دچار ناهنجاری جسمی [گفته اند اسکلتی] شده اند چون که به آن ها اجازه ورزش و تحرک در مدرسه داده نمی شود، وزیر گفته منتطر دویست میلیاردند که مدارس دخترانه محرم سازی شود. البته که تا محرم سازی نشده نمی شود به دخترکان اجازه ورزش داد در شهری که امام جمعه اش پیشنهاد ازدواج دختران دبیرستانی را می دهد.
البته که این "دشمن" است که فتنه کرده و مردم را ناراضی کرده. البته که تنها چاره اش این است که همه کار را به دست نظامیان بسپاریم و آن ها را در وضعیتی قرار دهیم که احساس کنند از "مردم" خط می زاید. نه مساله پیچیده نیست، درکش و حلش هم برای جامعه ایرانی دشوار نیست. تنها تاسفی می ماند در دل همه کسانی که به اصلاحات آرام دل بسته بودند و هواخواه تغییراتی نرم بودند. فقط اشکالش این است که آقایان چنان غره شده اند به تیترهای بزرگ نمائی شده خود از هیبت: موشک های بالستیک، تسخیر فضا و دلاوری سربازان امام زمان در دستگیری یک تروریست جوان تا رجزخوانی برای دفع فتنه ای که دست کم چهارده میلیون رای دارد، و چنان مغرور شده اند به جوانان بی کار مانده ای که پرسشنامه های تازه سردار نقدی را پر می کنند تا به هیات بسیج درآیند که دیگر هیچ چیز جلودارشان نیست، فحاشی به خانم عبادی و هر کس خیرخواه جامعه است بخشی از خشمی است که ناکارآمدی به جانشان افتاده است. دهان کجی به جامعه عقوبت های خود را دارد. تاریخ نخوانده اند وگرنه می دانستند که متراکم شدن نفرت، در حالی که یکی مانند آقای شریعتمداری هم پنجه هایش را گشوده و بر بینی گذاشته و مخاطبان را به سخره گرفته خود کار میلیون ها دشمن را می کند. آن ها که دوستانی چنین دارند هیچ نیازشان به دشمن نیست.
در زندان های ممالک به اصطلاح راقیه زندانیانی هستند که سختی می کشند، محبوس واقعی هستند شوخی هم ندارد، اما چون با آن ها سخن بگوئی، یا زمانی که خودشان دست به کار شده کتابی می نویسند در آن اظهار بی گناهی نیست. شرح حکایت است. جین پاتریک که هفت ماه پیش با آزمایش های جدید دی ان ا اثبات شد در مرگ همسرش دست نداشته و بعد از بیست و هشت سال زندان ولز به در آمد، در مصاحبه ای با یک روزنامه صبح لندن گفت مورد من یک مورد کاملا استثنائی است که شاید هر نیم قرن یک بار رخ دهد که هم قاضی و هم هیات منصفه با اتفاق آرا خطا کردند. اما من در تمام این 28 سال مطمئن بودم که روزی بی گناهیم به اثبات می رسد و از خجالت دخترم و خانواده همسرم به در می آیم. عکسی که همراه این گزارش بود جین پاتریک را نشان می داد که دخترش دست در گردن او داشت. خواهران همسر متوفایش داشتند وی را می بوسیدند. یعنی یک قبول جمعی وجود دارد. ایستادگی نیست بلکه قبول است حتی وقتی خطائی به این بزرگی از سیستم قضائی سر زده باشد.
اما هر کس به هر شکل گذارش به زندان های ایران افتاده می داند که هیچ کجای کشور به آن اندازه بی گناه دور هم نیستند. یکی از آنان نیست به گناه خود و رای دادگاه باور داشته باشد. حتی قاتلان و بدکاران. برخی معتقدند این ها مردمان دیگری هستند که آن ها را از جنس دیگرند. بعضی می گویند این نظام آموزشی است که آدمیان غربی را چنین مطیع قانون و نظامشان بار می آورد. و هستند کسانی که اشاره می کنند به مشوق های جوامع مردم سالار برای قانونمداری، یا چماق هایشان که قوی و فرودآینده است در برابر قانون شکنان بی رحم. اما در عمل به نظر می رسد داستان به اعتمادی بر می گردد که بین مردم و حکومت [اعم از دولت و دستگاه قضائی و مجلس] وجود دارد. اعتمادی که اگر هم خدشه ببینند آزادی بیان به سرعت ترمیمش می کند. گلایه از مردم چنین است که حاکمان شرق مدام از مردم خود گلایه دارند و در نهان از آن ها طلبکارند که چرا اطاعت از قانون نمی دانند، و نمی دانند که این مقاومتشان در برابر قانون در نهایت به زیان خود آن هاست. و در هر فرصت با نزدیکان می نالند که چقدر حکومت بهای این بی اعتمادی مردم به قانون را می دهد و دود این در نهایت به چشم مردم می رود و این حاصل عقب ماندگی است. طرفه آن که هرگز از خود نمی پرسند مگر من از قانون اطاعت دارم. و گاه که چنین سئوالی هم از جانب منقدی جان باخته و یا روزنامه نگاری فضول مطرح می شود جوابش آماده است: با این مردم که در مقابل قانون مقاومت دارند و منافع خود نمی دانند جز به زبان زور نمی توان سخن گفت. از دیگر کشورهای شرقی می گذریم. در کشور ما از زمان مشروطیت جز در دوران احمدشاه که دوره دموکراسی [البته همراه با ناامنی و هرج و مرج] بود، همواره همین بوده است. به این سئوال ساده آیا پاسخی ساده می توان داد یا چنان که استبداد طلبان می خواهند چنان پاسخ پیچیده شده است که دیگر امکان پاسخ گفتن بدان نیست.
به باورم دشوار نیست. راحت طلبی سنتی شرق نشینان در این جا خود را به خطرناک ترین وجهی نشان می دهد. اینان که در خود احساس قدرت می کنند به محض آن که نشانه ای از اطاعت در مردم می بینند آن را مجوزی برای استبداد تفسیر می کنند. در حقیقت یک اشتباه کوچک است اما مانند اشتباه محاسبه سفینه های فضاپیما حاصلش این می شود که سفینه صدها فرسنگ از هدف دور می شود. انقلابی مردمی تبدیل به حکومتی سرکوبگر می شود، و هر بدکاری که حکومت قبلی می کرد چند برابر می شود. حکومتگر مجذوب تبلیغات خود نمی بیند که خواست و اشتیاق مردم به نفرت بدل شده است. در این ها تنش ها زیاد می شود و کار اصلی حکومت این می شود که جامعه را در مقابل انفجار نفرت محافظت کند. چنین است که دور تسلسل استبدادی فرامی رسد. نسل به نسل با همین نمونه ها دست و پنجه نرم می کنیم. چنین است که هر نسل استبداد نو را با استبداد پیشین مقایسه می کند. درست یا غلط نشانه هائی می یابد که مدلل می سازد استبداد قبلی حسن هائی داشت که این یکی ندارد. نمایش یک ساعته دادگاهی به اسم دادگاه کیهان از شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی، باری بر بارهای موجود می افزاید. یک بار دیگر در دل ها می نشاند که به این عدالت چشم نباید داشت. نمایش هائی به اسم دادگاه پیشینه دارد، اگر نه در ایران در دوران استالین در همسایگی ایران و در بسیاری از کشورهای دیگر خوانده و نوشته شده است. با کدام نیرو دولتی که هیچ هنرمندی را با خود ندارد، هیچ شاعر نام آوری به همایشش تن نمی دهد، هیچ وکیل معتبری را نرنجیده نگذاشته، هیچ استاد معتبری در دانشگاه هایش نمانده مدت هاست که احساس می شود طمع از طبقه متوسط شهری و نخبگان بریده و پذیرفته که در دل اینان راهی ندارد و همه نگاه خود را به فقیران معصومی سپرده که منتظر سفرهای استانی هستند که دنبال کجاوه رییس بدوند بلکه چند هزار یا میلیونی مسکن دردهایشان بشود. اما نیک نظر کنند خواهند دید که دیگر چندان نمی دوند، جمع نمی شوند، سئوالاتی را می کنند که رییس را عصبانی می کند. و چنین است که می توان گفت متوسط جامعه هم به درک روشنی از علت عقب ماندگی خود رسیده، از همین رو روز به روز ناگزیر باید تبلیغات را خشن تر و ترساننده تر کرد و هیبت رعب را خوفناک تر.
اما جامعه جوان و متفکر ایران وقایع را کنار هم می نهد و از آن ها همان نتایج را می گیرد که تبلیغات دولتی قصد پوشاندنش را دارد. در روزی که ایران تقاضای عضویت در شورای حقوق بشر را پس گرفت، همان روزی که رییس دولت برای نشان دادن آن که حکومت منزوی نیست دست پیش پیرمرد بدنام و ورشکسته ای به نام رابرت موگابه دراز کرد و در دست های کسی که اسکناس دویست میلیارد دلاری چاپ کرده و تورمش بی سابقه در دنیاست سویج تراکتور گذاشت تا بلکه رای دولتش را در شورای امنیت بخرد، همان روزی که حکایت محاکمه کهریزکی ها به مضحکه ای بدل شده، همان روزی که معاون اول رییس دولت گفت خداوند نفت را کلید پیروزی ایرانیان قرار داد اما وزیر نفت پذیرفت که خریداری برای گاز نیست که تشکیل پرسروصدای اوپک گازی را از یاد برد و گفت گازمان را به چاه های نفت تزریق می کنیم، همان روزی که آقای رحیمی که از جانب هواداران دولت متهم به فسادست به ریاست کمیته مبارزه با فساد گماشته شد، همان روزی که او نیز مدیرکل سابق پارلمان در نهاد ریاست جمهوری را که به نمایندگان باج داده و از نماینده همین مجلس سیلی خورده بود به عنوان رییس دفتر خود برگزید، همان روزی که آقای علی آبادی که درباره معاملات خودش و فرزندانش گفتگوهاست که به شیاع رسیده است به معاونت آقای رحیمی گمارده شد، یعنی مبارزه با مفاسد اقتصادی که دولت می گفت و کیهان هم پامنبری اش را می کرد به سریال "اختاپوس" سپرده شده . و این همان روزهاست که خودشان خبر داده اند که درصد بزرگی از دختران دانش آموز دچار ناهنجاری جسمی [گفته اند اسکلتی] شده اند چون که به آن ها اجازه ورزش و تحرک در مدرسه داده نمی شود، وزیر گفته منتطر دویست میلیاردند که مدارس دخترانه محرم سازی شود. البته که تا محرم سازی نشده نمی شود به دخترکان اجازه ورزش داد در شهری که امام جمعه اش پیشنهاد ازدواج دختران دبیرستانی را می دهد.
البته که این "دشمن" است که فتنه کرده و مردم را ناراضی کرده. البته که تنها چاره اش این است که همه کار را به دست نظامیان بسپاریم و آن ها را در وضعیتی قرار دهیم که احساس کنند از "مردم" خط می زاید. نه مساله پیچیده نیست، درکش و حلش هم برای جامعه ایرانی دشوار نیست. تنها تاسفی می ماند در دل همه کسانی که به اصلاحات آرام دل بسته بودند و هواخواه تغییراتی نرم بودند. فقط اشکالش این است که آقایان چنان غره شده اند به تیترهای بزرگ نمائی شده خود از هیبت: موشک های بالستیک، تسخیر فضا و دلاوری سربازان امام زمان در دستگیری یک تروریست جوان تا رجزخوانی برای دفع فتنه ای که دست کم چهارده میلیون رای دارد، و چنان مغرور شده اند به جوانان بی کار مانده ای که پرسشنامه های تازه سردار نقدی را پر می کنند تا به هیات بسیج درآیند که دیگر هیچ چیز جلودارشان نیست، فحاشی به خانم عبادی و هر کس خیرخواه جامعه است بخشی از خشمی است که ناکارآمدی به جانشان افتاده است. دهان کجی به جامعه عقوبت های خود را دارد. تاریخ نخوانده اند وگرنه می دانستند که متراکم شدن نفرت، در حالی که یکی مانند آقای شریعتمداری هم پنجه هایش را گشوده و بر بینی گذاشته و مخاطبان را به سخره گرفته خود کار میلیون ها دشمن را می کند. آن ها که دوستانی چنین دارند هیچ نیازشان به دشمن نیست.
سبز مي مانيم، تا هميشه
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بودهایم
آقای احمدی نژاد؛ خبر بدی برایت دارم! مهر رسید!
(عنوان نامه رندانی سیاسی مجید دری از اوین)