Tuesday, December 6, 2011

عاشورای ۸۸ – روایت محمد تقی کروبی از عاشورای دو سال قبل

عاشورای ۸۸ – محمد تقی کروبی

عاشورای ۸۸

دو سال پیش در کشوری که حاکمانش آن را ام القرای جهان اسلام می نامند، شرکت در مراسم سوگواری فرزند رسول خدا با مشقت و سختی بسیاری همراه بود. اوج خروج از گفتمان علوی و توسل به نگرش اموی به بهانه حفظ نظام در سرکوب ظهر عاشورا و شهادت دلخراش تعدادی از هموطنان تجلی پیدا کرد. در روز عاشورا خون عزادار امام حسین (ع) که به تاسی از مولای شان فریاد راست گویی، عدالت خواهی، ریشه کن شدن ظلم و تعدی را سر دادند برای حفظ مجموعه ای فاسد که خود اکنون بر آن اذعان دارند بر زمین ریختند. در قبال این جنایت نابخشودنی چه باید کرد؟ اعتراف به رذالت گروهی فاسد و یا توسل به مکر و حیله برای توجیه رفتار ظالمانه. متاسفانه حاکمیت راه دوم را انتخاب کرد و به جای مجازات جانیان، دستگاه تبلیغاتی کشور را موظف به فریب افکار عمومی از اصل جنایت کرد. ادعای اهانت به کلام خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در روز عاشورا به این خیال باطل که مردم نه با آنان بلکه با مقدسات مشکل دارند و بدون توجه به آثار مخرب اش بارها گفته شد. غافل از آنکه این حربه نیز خیلی سریع رنگ خواهد باخت و اندک اعتماد باقیمانده نسبت به حکومت سلب خواهد شد.

بیش از ۱۰ ماه از حبس غیر قانونی پدرم که جز حق نگفت و حاضر نشد ظلم و تباهی را ببیند و دم بر نیاورد می گذرد. او که همواره فلسفه و چرایی قیام امام حسین (ع) را به ما گوشزد می کرد امسال محرم را در تنهائی و غربت می گذراند. دلم برایش بسیار تنگ شده است. دفتر خاطراتم را باز کردم و بخشی از خاطرات دو روز تاسوعا و عاشورای ۱۳۸۸ را با حذف نام افراد و به یاد شهدای آن روز منتشر می کنم.

 غروب تاسوعا

به اتفاق دوستان به سمت مراسم روضه آقای محتشمی رفتیم که لباس شخصی ها مستقر در میدان دانشگاه با تندی لغو مراسم عزاداری سالار شهیدان را اعلام کردند. شنیدیم روحانی معترضی را کتک زدند، خانمی چادری هم با یکی از لباس شخصی ها بحث می کرد که چرا روضه امام حسین را تعطیل کردید، مدعی شد "شعار سیاسی می دادند" آن خانم پاسخ داد "از کی فریاد "یا حجت بن الحسن ریشه ظلم را بکن" شعار سیاسی شده و موجب نگرانی." فرد دیگری نزدیک شد و گفت زیادی حرف می زنی برو تا نزدم تو سرت. این روزها این جماعت مسلح در تهران همه کاره اند و هر آنچه می خواهند بنام امنیت ملی انجام می دهند. تصمیم گرفتیم به مسجد آقای امام جمارانی در جماران برویم. در مسیر راه صحبت از جو امنیتی در ایام محرم بود که یکی از دوستان مقایسه ای زیبا بین عاشورای دوران انقلاب و این روزها کرد. میدان یاسر در نیاوران به تصرف گارد ویژه و لباس شخصی ها درآمده است. دود موتور ، باتوم و قیافه های عبوس این جماعت نشان از اتفاقی در جماران داشت. قبل از ورود به خ جماران تلفن همراه یکی از دوستان به صدا درآمد و خبر از حمله لباس شخصی ها به حسینه جماران و ضرب و جرح زن و مرد در آنجا داد. به جماران که رسیدیم راه بسته بود و جوانان سیاه پوش با فریاد " … ریشه ظلم را بکن" پائین می آمدند. سخنرانی آقای خاتمی در حسینه امام و در قلب مکان حفاظتی سپاه مورد حمله و عربده کشی جاهلان قرار گرفته بود. زنگ زدم تا پدر را در جریان قرار دهم که مادرم گفت همین الان با دفتر امام صحبت کردند و در جریان هستند. او اضافه کرد "شام نذری از جماران آمده، اگر نخوردید سری به ما بزنید و بعد بروید مراسم." از دوستان خواستم به منزل پدر برویم، نماز بخوانیم و بعد از صرف شام به مراسمی در خ حکمت برویم.

وقتی داخل شدیم پدر را آماده دیدیم که قصد بیرون رفتن داشت. بعد از سلام و احوال پرسی شرایط بیرون را توضیح دادم و گفتم " در این شرایط صلاح نیست امشب جائی بروید." پدرم گفت " با آنکه به محافظان دستور دادند منزل را ترک کنند تا من نتوانم جایی برم اما من به مادر تان هم گفتم هر طور شده باید در مراسمی شرکت کنم." یکی از دوستان گفت "حاج آقا بدون بچه ها کجا و چگونه می خواهید بروید؟ گفت "دیشب مسجد الهادی بودم خیلی خوب بود، امشب هم با آقای غفاری صحبت کردم ، می خوام با یک آژانس به آنجا برم، اشکالی داره؟" گفتم مگه شما این جماعت بی دین و ایمان را نمی شناسید که همین جوری قصد حرکت دارید، کی فکر میکرد از سفره حکومت خمینی ارتزاق کنند و حسینیه اش را تخریب و لگد بر درب منزلش بزنند و در شب عاشورا در جماران عربده کشی کنند." پدر در پاسخ گفت "بذار هر کاری از دستشون بر میاد بکنند، لابد می خوان چند تا سنگ به ما بزنند و فحاشی کنند، اینها جرات کشتن ندارند، اما اگه این تصمیم هم گرفتند چه شبی بهتر از این شب." دوستان هم به شرایط بیرون، خطرات احتمالی و نیاز جنبش و مردم به ایشان اشاره کردند و در آخر گفتند ما وظیفه خود می دانستیم بگوئیم اما هر طور شما صلاح بدانید ما کنار شما خواهیم بود. بحث با پدر فایده نداشت لذا به مادرم گفتم به برخی دوستان زنگ بزن و بگو با آقاجون صحبت کنند تا منصرف شود. نمی دانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه که این کارهم جواب نداد. برادرم حسین هم رسید. از آنجا که تلفن های ما شنود است و مطمئن بودیم مسیر حرکت در اختیار اوباش قرار خواهد گرفت در تلفن مسیری را انتخاب کردیم و در زمان حرکت با هدایت یکی از دوستان از مسیری دیگر رفتیم. در بدو ورود فرزند آقای غفاری و تعدادی از جوانان پدر را داخل بردند. اغلب حاضرین در مراسم را جوانانی تشکیل میدادند که بواسطه روضه پر سوز مداح اهل بیت حاج محسن فیضی که تنها مدح اهل بیت علیهم السلام می گوید، گرد هم آمده بودند. حاج محسن ظاهرا به همین جرم برای مدتی ربوده شد و بعد از مدتی بی خبری و تحمل شکنجه در نیمه های شب در خیابانی رها شد. حاضرین پدر را مورد محبت خود قرار دادند. حاج آقا غفاری و حاج محسن نزد پدر آمدند و بعد از گپی دوستانه پدر از حاج محسن خواست حضور ایشان نادیده گرفته شود. چراغ ها که روشن شد تعدادی از محافظان را دیدم، به سرتیم حفاظت گفتم چه عجب؟ گفت " دستور داشتیم، نمی توانیم بر خلاف دستور عمل کنیم،" گفتم می دانم الان هم لابد دستور دارید، سری تکان داد و گفت خواستند ما خیلی نزدیک نشویم. معنای این دستور کاملا معلوم بود. یکی از مسجدی ها خبر آورد ۸ تا موتور سوار غریبه سر کوچه ایستادند و رفتار مشکوکی دارند. بیرون که رفتم دیدم فیلمبرداری تحت حمایت دو مامور در حال ضبط صحنه است، کنار دوستم که رانندگی می کرد نشستم، گفت "احتمالا می خواهند در مسیر برگشت به ماشین حمله کنند." ماشین که راه افتاد اوباش ها با سنگ به ماشین زدند و شیشه جلو را پائین آوردند. پدر خندید و گفت ببینید سطح شعور آنانی که اینها را می فرستند همین است. به منزل که رسیدیم دست بالا را هم گرفت و گفت دیدید خبری نبود و شما می خواستید من را منصرف کنید!

 روز عاشورا

… ساعت ۳ بعد از ظهر. همه اعضای خانواده در منزل مادر جمع شده بودند و در باره حوادث خونین صبح و ظهر عاشورا صحبت می کردند. پدر دنبال بود تا شاهدان عینی را ببیند و از منابع خود کسب خبر کند، اگرچه صبح با برخی دوستان تلفنی صحبت کرده بود. ساعت ۵ بعد از ظهر آنان آمدند و مشاهدات تلخ و رنج آور خود را با بغض عجیبی که فضای خانه را در برگرفته بود بیان کردند. پدر از شهادت تعدادی از هموطنان و عدم رعایت حرمت این روز به شدت ناراحت بود، کمی در سالن قدم زد بعد جمع را ترک کرد و گفت " پیامی کوتاه تنظیم می کنم و بر می گردم." خبر تلخ ترور خواهر زاده مهندس موسوی رسید، پدر را در جریان گذاشتیم و برای اطمینان با موبایل مهندس تماس گرفتیم، اما تلفن همراه ایشان خاموش بود. برادرم با خانم دکتر رهنورد تماس گرفت که خبر تائید شد. پدر با مهندس صحبت کرد و شهادت رزمنده سابق و برادر شهید را به ایشان و خانواده آن مرحوم تسلیت گفت. پدر اعلامیه اش را تنظیم کرد و می خواست بلافاصله تایپ و منتشر شود لذا با دوستان سحام از طریق خطی امن تماس گرفته شد. دوستان سحام گفتند اینترنت کاملا قطع است و امکان آپلود کردن وجود ندارد اما پدر برای همدردی با مردم، شکاندن فضای رعب و وحشت و محکوم کردن این جنایت اصرار داشت که اعلامیه تا آخر شب منتشر گردد. پیک ساعت ۷:۳۰ شب متن دستنویس بیانیه را از منزل تحویل گرفت اما بدلیل سرعت اینترنت قادر به بارگذاری در سایت نشدند. النهایه دوستان ساعت ۱۰ شب راه دیگری برگزیدند و آن فکس همزمان اعلامیه برای یکی از دوستان در خارج از کشور و فرد دیگری در مشهد بود. گفته می شد سرعت ایرنترنت در آن شه کمی بهتر است. ۱۱ شب تهران بیانیه محکومیت سرکوب عاشورا منتشر شد. در این بیانیه پدر تاکید کرده بودند که :

" … امروز در عاشورای حسینی از بدو صبح با خشونتی وصف ناپذیر بر مردم یورش بردند و جمع زیادی را مجروح، دستگیر و بنابرگزارش های رسیده تعدادی از هموطنان را به شهادت رساندند . آنان که هویت و شناسنامه این انقلابند و در روزگار مبارزه در صف اول مبارزان بودند، بیاد دارند که در عاشورای ۱۳۴۲ تظاهراتی عظیم با شعارهایی تند علیه شاه صورت گرفت اما رژیم ستم شاهی حرمت عاشورا نگاه داشت و کشتار، سرکوب و دستگیری رهبران مبارزه و در راس آن امام را به روزهای بعد موکول کرد. براستی چه شده است که حکومت برخواسته از قیام عاشورا، در روز عاشورا دست بر خون مردم برده و جماعتی وحشی را به جان مردم انداخته است. یا رب چه شده است که حرمت عاشورا و عزاداران فرزند زهرا (س) در ظهر عاشورا نگاه داشته نمی شود و آنان را به خاک و خون می کشند. یا رب چه شده است که حرمت خون مردم در این ماه عزیز هم رعایت نمی گردد. یا رب چه شده است که برگزاری مراسمِ ختم مرجع تقلیدی مجاهد و مبارز تحمل نمی گردد و مراکز مقدس، بیت و حسینه بنیانگذار این نظام در شب عاشورا مورد تهاجم و تخریب قرار می گیرد."

فردای عاشورا هنگامی که به سمت دانشگاه می رفتم موبایلم زنگ خورد، شماره پرایوت بود یعنی از طرف دستگاه امنیتی. مامور امنیتی به شدت از بیانیه صادره گله کرد و گفت محتوی بیانیه درست نیست و عجولانه صادر شده است. او بر این نکته پافشاری می کرد که سبزها برای مظلوم نمائی خود فردی را از پل به پائین انداختند و سرکوبی در کار نبوده است. به ایشان گفتم پدرم دیروز ابتدا با شاهدان عینی و منابع معتمد خود صحبت کرد و بعد از اطمینان اقدام به نگارش بیانیه کرد. حتی به وی گفتم یکی از شاهدین از خانواده معزز شهدای جنگ است که با دست شکسته و از بیمارستان به دیدن پدرم آمد و مشاهدات خود را بیان کرد، چرا قصد دارید روز را شب و شب را روز جلوه دهید. از من اصرار و از او انکار. در پایان این افسر امنیتی با عنایت به قطع کامل اینترنت تعجب خود را از انتشار بیانیه اعلام کرد. با خود گفتم ای کاش به جای اصرار در دانستن چگونگی انتشار بیانیه به محتوای آن دقت می کردند تا در این دنیا و دنیای باقی سرافکنده نباشند.


--
دیکتاتورها باید از عاقبت قذافی عبرت بگیرنداعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه، رودخانه زاینده رود و ترک برداشتن سقف سی و سه پل اصفهان ارزش حمایت کامل را دارند

آیا برای آزادی موسوی و کروبی درخواست خودتان را ثبت کرده اید؟ اینجا
 سبز مي مانيم، تا هميشه