Sent to you by Protester via Google Reader:
هویت ملی و جهانی و تاثیر آن در دگرگونیهای ایران و دنیای عرب موضوع گفتوگویی است که با حمید دباشی داشتم.
حمید دباشی، منتقد سیاسی، جامعهشناس، متخصص در زمینه فرهنگ و پژوهشهای اسلامی، استاد ایرانی دانشگاه کلمبیا، رئیس دانشکده مطالعات خاورمیانه و آسیا و نیز مدیر مطالعات کارشناسی ارشد در مرکز مطالعات ادبیات تطبیقی و جامعه در دانشگاه کلمبیای نیویورک است.
او از ۱۱ تا ۱٢ ماه مه، چندروزی را در آمستردام گذراند و در دانشگاهها و مراکز فرهنگی- اجتماعی مختلف سخنرانی کرد و به بحث و گفتوگو نشست.
در گفتوگویی که در دفتر زمانه با او داشتم، نخست از او درباره ویژگیهای نسل او پرسیدم.
حمید دباشی: من متولد ۱۳۳۰ هستم. یعنی ما از نسل ۲۸ مرداد هستیم. من حتی سوای مسئله نسلی، معتقدم کودتای ۲۸ مرداد، بزرگترین زخمه روحی تاریخ معاصر ایران است. یعنی چیزی در حد حمله مغول و یا «جنگ قادسیه». یعنی ما بهحق فکر میکنیم میتوانستیم آن موقع به دمکراسی برسیم و نرسیدیم. در نتیجه، باید اسم ما را گذاشت: «نسل ۲۸ مرداد».
این نسل چه خصوصیتی دارد؟ خصوصیت اخلاقی، ایدئولوژیک و یا آرمانهایتان چه بودند و چه هستند؟
آرمانهای ما، همیشه آرمانهای بزرگ بودند. این البته مختص نسل ما نیست. اساساً نسل ۲۰۰ سال گذشته، نسل آرمانهای بزرگ است. از اولین نسل دانشجویان ایرانی که عباس میرزا در اوایل قرن نوزدهم، در دوران فتحعلیشاه، به لندن میفرستد و با اروپا آشنا میشود، از جمله میرزا صالح شیرازی است که پس از بازگشت، سفرنامهاش را مینویسد، نثر فارسیاش ساده میشود و اولین روزنامه را تأسیس میکند.
او از نسلی است که با اروپا آشنا میشود. البته این سفرها فقط به اروپا نبودهاند. ایرانیان به تمام جهان و ازجمله هند هم سفر میکردهاند. اینها میبینند که دنیا تغییرات اساسیای کرده است و در این مقطع جامعه ایران دارد از یک خواب خرگوشی قرون وسطایی بیرون میزند.
ما با آرزوهای بلند و بلندپروازیها و ایدئولوژیهای عظیم ناسیونالیسم، سوسیالیسم و یا اسلامیسم، فکر میکنیم باید یک راهحل کلی خیلی درشتباف برای کشورمان داشته باشیم و به آن عمل کنیم. در نتیجه، چون راهحلها کلی و درشتباف هستند، سرسوزنی تحمل برای ایدئولوژیهای مخالف نداریم و آنها را از بیخ گمراهکننده میدانیم.
این را مشخصه نسل ما، نسل دهه شصتیها هم میدانید؟
نه… اصلاً! من نسل شما را نسل بعد از ۲۸ مرداد میدانم. یعنی خوشبختانه نسل شما آن زخمه روانی را ندارد که در نسل من بود؛ بهطوری که وقتی اسم ۲۸ مرداد میآید، ما یکباره از جا میپریم. یکی از اولین مقالههایی که من بعد از داستان جنبش سبز نوشتم، «پسابیست و هشت مردادیسم» نام دارد.
این نسل اصلاً درشتباف هم فکر نمیکند. اصطلاح دیگری هم که برای آن دارم، «نسل پساایدئولوژیک» است. به این معنا که ایدئولوژیهایی که در ۲۰۰ سال گذشته در نه فقط نسل من شکل گرفته، حال چه اسلامیسم، ناسیونالیسم و یا سوسیالیسم، در تقابل با استعمار بودهاند. این ایدئولوژیهای کلان در تقابل با مرحله و برهه بخصوصی از استعمار اروپا بوده است.
اما آن استعمار تطور داشته است. شکلهای مختلف داشته است. یکجا که نایستاده است. الان در این مرحلهای که به آن جهانی شدن میگوییم، نه فقط نسل شما در ایران، بلکه تمام دنیا، طور دیگری میاندیشد. در نتیجه، نوع تولید ایدئولوژیای که مبتنی بر برهه بخصوصی از استعمار اروپایی بوده، تمام شده است. بنیهاش تمام شده است و تولید ایدئولوژی نمیکند.
این به این معنا نیست که نسل شما ایدهآلیست نیست. اتفاقاً بسیار ایدهآلیست است. منتها این ایدهآلیسم را در قالب ایدئولوژیهای مشخصی مانند ناسیونالیسم، سوسیالیسم و یا اسلامیسم، نمیگنجاند و نمیگنجد.
تعریف شما از هویت ایرانی نسل ما چیست؟
من به دو مقوله معتقدم که در دو مقاله به آنها پرداختهام. یکی مقوله جهانشهری است و اسم جنبش سبز را گذاشتهام «اعاده فرهنگ جهانشهری ما». مقالهای هم بعد از آن نوشتهام که درباره «تمامیت ارضی ایران در گرو فرهنگ ایرانشهری ماست». دوتا مقولهاند که لازم و ملزوم همدیگرند.
ایرانشهری یعنی تجربه تاریخی و حافظه دستهجمعی ما که من و شما، پدر و مادر من و شما و پدربزرگ و مادربزرگ من و شما، آن را در ایران خلق کردهایم. یعنی مقولهای به اسم ایرانشهری که دکتر طباطبایی روی آن تحقیقاتی دارد، برای من موضوعیت دارد.
الان من نمیدانم شما از کجای ایران آمدهاید؛ از شمال، جنوب، اصفهان، تبریز و… آمدهاید؟ ولی بین من و شما یک حافظه دستهجمعی هست. این حافظه دستهجمعی ملی ما که شاخصههای معین تاریخی، سیاسی، ادبی، شعری، تصویری، آیینی و… دارد، محصول تجربه ما در این حیطهای است که ما به آن ایران میگوییم.
به همین دلیل است که من در شکلگیری جامعه دمکراتیکی که برای آیندهمان تصور میکنیم، مسئله هویت ما را که مبتنی بر مقوله ایرانشهری است، مبتنی بر حقوق شهروندی میدانم و اصلاً به این اصطلاح «حقوق اقلیتها» قائل نیستم. یعنی فکر نمیکنم که ما باید بعضی از هموطنانمان را بگذاریم و بگوییم شماها کرد، عرب، بلوچ، تبریزی و ترک هستید. به این قائل نیستم.
شما یک هویت بومی دارید، به دلیل زبان مادریتان و ذهنیتی که از قبل آن زبان میآید، ولی وقتی به روابط اجتماعی ثانویه ما برمیگردد، ما قرار است شهروندهای یک جمهوری دمکراتیک باشیم و حقوق شهروندی مبتنی است بر واحد شهروند. متکی است بر حافظه مشترک تاریخی من و شما که در عرض این صدها و هزارها سال بهوجود آمده است.
مفهوم توامان ایرانشهری، جهانشهری است. یعنی من اصلاً و ابداً به مفهوم شرق، غرب، اینکه ما اسلامزده، غربزده و… هستیم، اعتقادی ندارم.
ما در چهارراه حوادث تاریخ بودیم، ما برای خودمان جهانی را خلق کردهایم که در شکلگیری این جهان، حمله اعراب، اسلام، حمله مغول و استعمار اروپا همه تأثیر داشتهاند.
همه اینها آمدهاند، منتها تبدیل و تبادل این نیروها و این حوادث، به صورت فرهنگی است که ما خود را بخشی از جهان میدانیم و به دلیل بخشی از جهان بودن، ما جهان خودمان را خلق کردهایم. توأمان این دو نظر، یعنی ایرانشهر و جهانشهر، هویت ما را تشکیل میدهند.
الان در دنیا، در خیلی از کشورها، این نیاز به وجود آمده که میخواهند هویت ملی خود را تعریف کنند. آیا این اصلاً امکان دارد؟
همانطور که در ارتباط با خودمان گفتم، هویت ملی تقابل بین ایرانشهری و جهانشهری است. مثلاً تقابلی که بین اسلامگرایی و ایرانیگرایی وجود دارد که آیا ما اول مسلمان هستیم، بعد ایرانی؟ یا آیا ما اول ایرانی هستیم، بعد مسلمان؟ چنین تصمیمهایی را نمیتوان گرفت.
شما باید به حالت دیالکتیک آن اینطور نگاه کنید که وقتی حکومتی که به ما ظلم میکند و زور میگوید، ایرانگراییاش قوی است، مردم به طرف اسلام میروند؛ آنهم برای بیان اعتراض. به محض اینکه مؤلفههای مذهبی و اسلامی حکومت زیاد میشود، مردم برای بیان اعتراض، یکباره به سیزدهبهدر، چهارشنبهسوری، جشن مهرگان و… روی میآورند.
چنانچه الان بعضی از سیاستمداران ایرانی شروع کردهاند به ایرانگرایی و پرداختن به اینکه ایران اولویت دارد. اینها فکر میکنند از موضع قدرت میتوانند این گرایش را مورد سوءاستفاده قرار بدهند. در حالیکه همه اینها متعلق به مردم است.
یعنی مردم در حافظه دستهجمعیشان، وقتی میبینند ظلمی که به آنها دارد میشود، در یک حیطه متمرکز شده، به حیطه دیگری میروند. این به دولت و قدرت تعلق ندارد، متعلق به مردم است.
آنقدر که دو سال پیش، در جریان نا آرامی های ایران، خواستار همراهی عربها، ترکها، افغانها و اروپاییها بودیم، الان با موجی که در کشورهای عربی شروع شده و میتواند تأثیر مستقیمی روی جامعه و سیاستهای دولت در کشور ما داشته باشد، همراهی نمیکنیم.
متأسفانه برآورد شما درست است. حتی میتوان گفت اگر نه به صورت نژادپرستی، ولی نوعی نژادمرکزی در تصورات مردم ما هست؛ و نه فقط ایرانیها، مصریها، عراقیها و… هم همینطورند. این نژادمرکزی را ما از نسلهای پیش به ارث بردهایم که نه مختص ایرانیها است، نه مختص عربها. یک پدیده عام است.
ابوریحان بیرونی در اوایل کتاب «تحقیق ماللهند» میگوید: «شما ممکن است بپرسید که من چرا دارم راجع به هند یک کتاب مینویسم؟» خودش جواب میدهد: دلیلش آن است که ما راجع به هند هیچی نمیدانیم و جالب این است که هندیها هم راجع به ما هیچی نمیدانند. اینقدر ما برای هندیها بیگانه هستیم که هندیها وقتی میخواهند بچههایشان را بترسانند، عکسهای ما را به آنها نشان میدهند. اتفاقاً از قضای روزگار، ما هم وقتی میخواهیم بچههایمان را بترسانیم، عکسهای هندیها را نشانشان میدهیم.» بعد نتیجه میگیرد که شاید این پدیدهای است در خصلت آدمی که همیشه باید دیگری را خلق کند تا خودش را بشناسد.
این نژادمرکزی که چگونه آدم خودش را تعریف میکند، در اروپا هم زیاد است. آقای برلوسکونی برای اینکه بگوید ما عرب نیستیم، میگوید: «در ایتالیا به غیر از اسپاگتی، هیچی نباید خورد. غذاهایی مانند دونر کباب و غیره را ما نباید داشته باشیم.»
این است که این دوگانگیای که میگویید، متاسفانه در حرکتهای آزادیبخش به ما لطمه میزند. مثلاً وقتی بچهها عکس وائل غنیم Wael Ghonim، فعال اجتماعی در مصر را در میدان تحریر دیدند که یک مچبند سبز دستش بود، بسیار ذوقزده شدند که او دارد با ما اعلام همبستگی میکند و رفتند پیدایش کردند. هادی قائمی، هماهنگکننده کمپین بینالمللی برای حقوق بشر در ایران پیدایش کرد و با او مصاحبهای انجام داد.
قبل از مصاحبه هادی قائمی در فیسبوک جنگ افتاد. عدهای میگفتند که این مچبند در همبستگی با ایرانیان است. عده دیگری میگفتند که نه بابا! این مچبند در همبستگی با خسارتدیدگان سیل پاکستان است که آنها هم مچبند سبز داشتهاند. عکس و تفسیرات هم گذاشتند که این کار در همبستگی با آنها بوده است.
بالاخره هادی قائمی در مصاحبهاش از وائل غنیم علت بستن مچبند را پرسیده بود و او گفته بود که «نه! این اتفاقی بود. منتها من خوشحالم که شما آن را اینطوری تعبیر کردهاید.» این نشانه آن است که اتفاقاً ضرورت دارد که ما برای رسیدن به آمال و آرزوی دمکراسیمان، آنطرفتر را هم نگاه کنیم.
در نتیجه، حتی شعاری را که اوایل جنبش سبز مطرح شد که «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران»، میتوان به اشکال مختلف تعبیر کرد. به نظر من، تعبیر ارجح این است که به دلیل سوءاستفادهای که دولت حاکم از غزه و لبنان میکرده، مردم برای بیان مخالفتشان با این سیاست است که گفتهاند: «نه غزه نه لبنان».
عین همین شعار را الان در سوریه میشنویم که میگویند «لا حزبالله، لا ایران». اینطور نیست که مردم سوریه با من و شما دشمنی دارند. آنها هم سوءاستفادهای را که دولت سوریه از ایران و غزه دارد محکوم میکنند. کما اینکه سازمان ملل خبر داده که دولت ایران در سرکوب جنبش آزادیخواهی در سوریه دخیل بوده است.
تحلیل من این است که جنبش سبز، یک جنبش ملی را به مسائل بینالمللی منطقه وارد کرد و مسائل بینالمللی منطقه، از مراکش تا سوریه، از بحرین تا یمن، دارد روی جنبش آزادیخواهی ما تأثیر میگذارد؛ کما اینکه راهپیمایی ۲۵ بهمن در ایران، در همبستگی با این جنبشها بود.
خلاصه حرفم این است که امروز جنبشهای آزادیبخش با عبور از مرزها، در شکلگیری همبستگیهای بین ایرانیها، اعراب، ترکها، پاکستانیها، افغانیها و… شکل میگیرند. یعنی هرنوع جنبش آزادیبخش ملی مبتنی و متکی به همفکری و همیاری با جنبشهای آزادیبخش منطقه است.
Things you can do from here:
- Subscribe to Radiozamaneh using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites