Thursday, June 2, 2011

غربت فاطمیه لواسان به روایت محمد نوری زاد

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


جرس: محمد نوری زاد در روایتی از مراسم تشییع و تدفین مهندس سحابی می نویسد: من امروز صبح ، از موانع بسیاری گذرکردم تا بتوانم در گوشه ی غربت قبرستان ، برای مردی فاتحه تلاوت کنم که سالهاپیش به چشم خود ، فاتحه ی بسیاری از کرامات انسانی را خوانده شده دیده بود. سحابی ، درست پیش چشمان ما به ابدیت پیوست و دنیا را با همه چرب و شیرینش برای ما باقی گذارد.


 امروز چهارشنبه صبح به لواسان رفتم . برای شرکت در مجلس تدفین مهندس عزت الله سحابی . جای شما خالی . غوغایی بود آنجا. بطن در بطن. مراسمی با شکوه، که آوازه اش مگر در مراسم تدفین مردان صاحب نام تاریخ ایران سراغ آید.


تا چشم کار می کرد، جمعیت بود و اشک های جاری و عزت و احترام به بازماندگ…ان آن مرحوم. مراسم ابتدا با سخنان حجه الاسلام والمسلمین حاج آقای محمدی گلپایگانی شروع شد. که متن پیام رهبری را نکته به نکته وا شکافت و با حزنی به عمق فهم، برسر حاضران بارانی از تقدیر و سپاس بارید . مردم حاضر در مجلس ، آنقدر فهیم و با خرد بودند که برای شنودن سخنان رییس جمهور در آن مجلس، از خدا حوصله و صبرو ادب تقاضا کنند . که رییس جمهور نیز از بزرگمردی سحابی گفت و براین نکته اصرار ورزید: من و امثال من آن وقتی که در کوچه های سمنان گردوها را به هم می زدیم و از شادمانی کودکانه ی خویش در پوست نمی گنجیدیم، سحابی ها از آسمان خدا برای مردم خیر و خوبی و رشد آرزو می کردند و از عمر و جوانی خود برای این رشد هزینه کردند . هم در آن رژیم به زندان جفا در افتادند و هم (در اینجا رییس جمهور با شرمندگی سربه زیر انداخت) وهم در این رژیم.
 

اعجاب مراسم تدفین امروز صبح ، حضور جناب آقای حسین شریعتمداری در آن محفل فهیمانه بود . شریعتمداری از شب تا به صبح، آنقدر با خود مبارزه کرده بود تا درقامت یک مسلمان ناب ، هم در مراسم تدفین سحابی شرکت کند ، و هم وقتی پشت میکروفن قرار گرفت، بگوید: "من این مرد بزرگ را با واژه هایی چون جاسوس و ستون پنجم سازمان سیا و مزدور صدام و وطن فروش و بی همه چیزو القابی چنین سخیف آلوده ام . و از همین روی ، هم از مردم ، هم از خود مرحوم، هم از خدا، هم از تاریخ، پوزش می خواهم ." آقای شریعتمداری در حال گفتن همین جملات شایسته بود که هلی کوپترهای ناجا، برفراز مزارستان کوچک لواسان چرخی زدند و بر سرمردم عزادار گل باریدند.
 

حضور شخصیت هایی چون حجه الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی (که قرار است وی بر بالین مهندس نماز بخواند) ، و حضرات نام آشنایی چون آیت الله صادق آملی لاریجانی ، و جناب آیت الله هاشمی رفسنجانی، و مراجعی چون حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله مکارم شیرازی، و شخصیت های برجسته ای همچون دکتر علی لاریجانی ، مخصوصا جناب آقای روح الله حسینیان ، دکتراحمد توکلی، و ورزشکاران و روزنامه نگاران و نویسندگان و صاحبان اصناف و احزاب ، مخصوصا برادران عسگراولادی در این مجلس باشکوه ، بسیار حیرت برانگیز و غرور آفرین بود.
 

من اما بیش از همه ی این درخشندگی ها، از سعه ی صدر بزرگان نظام در برپایی این مراسم غرق لذت شدم. احساس کردم بزرگان نظام ، با حضور و حمایت از این مجلس ، به جهانیان اعلام کرده اند که : ما باهر اختلافی که با رقبای خود داریم ، آنقدر صاحب رشد و فهم و بزرگواری هستیم که دل مشغولی های سیاسی خود را بر حیثیات انسانی برتری ندهیم . من حتی از جناب عسگراولادی مسلمان شنیدم که به یک جوان سیاهپوش می گفت: سحابی هرچه که نبود ، یک ایرانی اما بود. و یک ایرانی گم وگورهم حق دارد با احترام به خاک سپرده شود. و ما : بزرگان و فهیمان این سرزمین فهم، با جنازه ی سحابی ، همین کردیم.


شوخی اما به کنار ، امروز، صبح زود ، خیلی زود ، جنازه ی عزت الله سحابی ، به زور ، و توسط "برادران" به خاک سپرده شد. با حضور صدها پلیس مسلح و گارد و اتومبیل های مخصوص و نیروهای ضد شورش و راه بندان های تمام نشدنی و بلندگوهای فعالی که مرتب فضایی رعب آور را به رخ می کشیدند. مردمی که از هرکجا برای حضور در مراسم تدفین این مرد نام آشنا آمده بودند ، ناگهان با مراسمی که دیگر مراسم نبود ، و با جنازه ای که در زیر خاک خفته بود ، مواجه شدند .
 

من امروز صبح ، از موانع بسیاری گذرکردم تا بتوانم در گوشه ی غربت قبرستان ، برای مردی فاتحه تلاوت کنم که سالهاپیش به چشم خود ، فاتحه ی بسیاری از کرامات انسانی را خوانده شده دیده بود. سحابی ، درست پیش چشمان ما به ابدیت پیوست و دنیا را با همه چرب و شیرینش برای ما باقی گذارد.
 

آهای ای همه ی بزرگمردان ایران اسلامی، سرتان را بالا بگیرید که کاروان مرگ در راه است . ده سال دیگر ، بیست سال دیگر بسیاری از ما نیستیم . مهم ، هیاهوی بسیار و چراغانی ها و همایش ها و بلندگوهای رسانه های در اختیار نیست. مهم : خوب رفتن است . و خوب زیستن . و من ، شرمنده ام که بزرگان این روزگارخود را، در نسبت با جنازه ی مهندس عزت الله سحابی، نامهربان یافتم . و این نامهربانی ، حقی بود که ظاهرا این مرد دلشکسته، از او محروم مانده بود. و باید در این پایان عمر بدو دست می یافت.


مهندس عزت الله سحابی ، غریبانه مردو مظلومانه به خاک سپرده شد. وعده ی ماو شما ، روزگاری در همین نزدیکی ها . روزگاری که خود ما چگونه از این دنیا برویم و چگونه در محضر خدا حاضر شویم .

=========

از لواسان به جماران رفتم. دوستان جهادگرمن، با وزیر جهاد کشاورزی و نماینده ی ولی فقیه در جهاد کشاورزی، به حسینیه جماران آمده بودند . وچه حضور خاطره انگیزی . از هرکجا با اتوبوس و ماشین های مخصوص مسئولین به دیدار بیت شریف و خاطرات مردی آمده بودند که بنیان گذار این نظام و انقلاب است .
 

من کمی دیر به جماران و این مجلس و محفل رسیدم . زمانی رسیدم که همه ی آمدگان، در حال خروج از حسینیه جماران بودند . وزیر جهاد کشاورزی را دیدم و صورتش را بوسیدم. و دوستان قدیم جهادی ام را نیز . در صورت همه ی دوستانم ، یک شرمندگی سایه گون مشاهده کردم. دیگر آن نشاط شوق آوری که مارا به دوردست های خدمت به محرومان شتاب می داد، در چهره ها مشاهده نمی شد . این غبار شرمساری البته ، نه آن چیزی است که با یک سخنرانی و با یک عتاب حکومتی و بایک مراسم اتوبوسی زدوده شود.
 

چهارشنبه یازدهم خرداد سال نود


 
 

Things you can do from here: