ندای سبز آزادی: حوادث روز 25 بهمن 89 و اعتراض های خیابانی پس از آن از نظر بسیاری از صاحب نظران سیاسی بیانگر شکوفایی دوباره جنبش سبز و مطالبات مردمی بود که از 22 خراد 88 به دنبال آن بودند. اگرچه سطح مطالبات و شعارها روز به روز گسترده تر و رادیکال تر شد اما ماهیت خواسته های جنبش سبز که در دیدگاه رهبران معنوی آن – آقایان موسوی و کروبی – به صورت اجرای بدون تنازل قانون اساسی و احترام به حق حاکمیت مردم بود هم در داخل و هم در خارج مورد چالش های فراوان قرار گرفت. در مورد این مطالبات و همچنین آغاز جدید فاز خیابانی جنبش با فرخ نگهدار، فعال سیاسی که در دوران انقلاب از جمله رهبران سازمان فدائیان (اکثریت) بود به گفت و گو نشسته ایم. فرخ نگهدار که این روزها به مبارزات دموکراتیک و در چارچوب قانون اساسی اعتقاد دارد شعار اجرای بی تنازل قانون اساسی را که توسط میرحسین موسوی و مهدی کروبی همواره مطرح شده است نقطه کانونی خواسته امروز سبزها می داند و اعتقاد دارد آنچه که سبزها برای آینده و پیشرفت ایران می خواهند از چارچوب های قانونی و به صورت مسالمت آمیز امکان پذیر است. فرخ نگهدار به سبزها توصیه می کند که به جای شعار "مرگ"، شعار "زنده باد" بدهند و اظهار امیدواری می کند که دهه نود با جنبش سبز بتواند آمال سترون گذشته در انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن 57 را نصیب مردم ایران نماید.
گفت و گوی ندای سبز آزادی را با ایشان در ادامه بخوانید:
پس از 25 بهمن به نظر می رسد جنبش وارد فاز جدیدی شده است فراخوان های پی در پی صادر شد و چنبش سبز حضور خیابانی پر رنگی داشت، فکر میکنید حضور خیابانی و ادامه این عنصر مبارزاتی چه دستاورد هایی میتواند در ادامه راه برای جنبش سبز داشته باشد؟
حضور خیابانی یکی از اشکال اعلام حضور و موجودیت و پایداری جنبش سبز است. حضور خیابانی حضوری پررنگ و بسیار موثر و زود بازده است. اما به همان اندازه که زود بازده است پر هزینه نیز هست؛ بخصوص در شرایط کنترل امنیتی. استفاده از این حضور فقط به شرطی مفید است که پیش بینی داشته باشیم با یک استقبال وسیع و همگانی مواجهیم. بنابراین کاربرد مستمر ندارد. ممکن است عده کمی، مثلا چند هزار نفر، آماده باشند هر هفته بیرون بیایند، اما حکومت از عهده آن ها بر خواهد آمد. اگر چند صد هزار نفر و یا بیشتر، مثلا چند میلیون، بیرون بیایند، حتما حکومت از عهده بر نخواهد آمد. حضور خیابانی 25 بهمن بسیار کار خوبی بود، چون نه تنها چند صد هزار نفر را بسیج کرد و حکومت نتوانست کنترل کند، بلکه دو مساله سیاسی عمده را برای جنبش حل کرد. اول این که به ادعاهای پوچ حکومت دایر بر این که جنبش سبز "تمام" شده است، پایان داد، بلکه موقعیت آقایان موسوی و کروبی را به مثابه رهبران واقعی این جنبش مستحکم تر کرد و این یک گام بزرگ به پیش بود.
حضور خیابانی در شرایط فعلی در عین حال تحت کنترل نیروهای سبز و تابع خط مشی سیاسی پیشنهادی رهبران سبز نیست. مثلا شعار "مرگ بر..." تا کنون از طرف هیچ یک از سازمان های سیاسی پشتیبان آقایان موسوی و کروبی پشتیبانی نشده، اما از طرف تظاهر کنندگان به وسعت مورد استقبال است.
واقعیت این است که مردم تظاهر کننده به لحاظ تمایلات سیاسی همسان نیستند. برخی یک مبارزه مطالبه محور را قبول دارند و برای گرفتن یک رشته مطالبات از حکومت مبارزه می کنند. اما عده ای دیگر از حکومت مطالبه ندارند و خود حکومت را مطالبه می کنند. چنانکه پیداست تظاهرات هفتگی بیشتر از جانب کسانی اعلام و حمایت می شود که تغییر نظام را طلب می کنند.
از نظر من تظاهرات خیابانی وقتی مفید است که با پیش بینی حضور چند صد هزار نفر در تهران همراه باشد. در صورتیکه عده ی کمتری احتمال حضور داشته باشند، نباید به این شکل چسبید. به خصوص اگر موجب ریزش و سردرگمی شود و یا بخواهد اصول و پرنسیب های جنبش را عوض کند.
با توجه به وضعیت موجود و حذف هاشمی رفسنجانی از مجلس خبرگان و غالب بودن قدرت تندرو ها در حاکمیت ایران آیا همچنان راه اصلاح باز است و میتوان به تغییر و توازن قوا در حاکمیت امیدوار بود؟
بسته یا باز بودن راه اصلاحات سیاسی و بازگشایی فضای سیاسی کشور بیش از آن که به اراده حاکمان مربوط باشد به قدرت جامعه مدنی و توان مردم بستگی دارد. از بیست سال پیش به این سو هرچه جلو آمده ایم توان جامعه بیشتر و قدرت مقاومت حکومت کمتر شده است. اصلاحات سیاسی ناشی از فشار از پائین است. اکنون بیش از هر زمان دیگر در طول تاریخ حمایت از خواست دموکراسی در کشور انباشته شده است. هیچ گاه اکثریت شهرهای بزرگ تا این حد به جد خواهان اصلاحات سیاسی و رعایت حقوقشان توسط حکومت نبوده اند.
من در حکومت نیرویی سراغ ندارم که به گستردگی خواست ملت برای رعایت حقوق شهروندان بر اساس قانون اساسی پی برده باشد و یا درک کند که اگر این حقوق رعایت نشود حکومت منزوی و بی ثبات خواهد شد.
از سوی دیگر معتقدم که حالا وقت تعرض برای به تسلیم واداشتن حکومت نیست. تعرض 25 بهمن بسیار خوب و موثر بود. اما نباید به آن شکل ادامه یابد. تظاهرات فرسایشی ناشدنی است و اصرار بر ادامه آن به ریزش در طرف ما منجر می شود. حالا وقت خودسازی، باز سازی و شکل دهی ارتباطات، کار روی استراتژی و سیاست ها و طراحی نقشه راه تا روزهای انتخابات در سال آتی است. جنبش سبز آن چه را می خواست از 25 بهمن بدست آورد، به دست آورد. جنبش حالا باید مواضع خود را مستحکم کند و برای فرصت های آتی آمادگی داشته باشد.
حالا برمیگردم به بحث مجلس خبرگان. به نظر میرسد ائتلاف راست افراطی و راست سنتی برای تسخیر تمام مواضع قدرت هم چنان رو به گسترش است. آنها که جلسه اخیر مجلس خبرگان را سازمان دادند قطعا از نتایج کارشان بسیار راضی هستند. کنار گذاشتن آقای رفسنجانی از دید آنها قطعا یک پیش روی بزرگ دیده می شود. اما همه این طور فکر نمی کنند. فقط حکومتیان فکر می کنند خروج آقای هاشمی رفسنجانی از اتاق قدرت یک گشایش برای حکومت است. اما این یک توهم است. خروج رفسنجانی یک شکست بزرگ برای حکومت است و آن را منزوی تر می کند. از دید کسانی که در رأس حاکمیت نشسته اند (و حصر آقای موسوی، باز کردن قرارگاه عماریون و تعرض برای گرفتن تمام آزادی های سیاسی را در رأس اقدامات خودشان قرار داده اند) از دید آنها حذف هاشمی قطعا موفقیتی است در جهت شکستن صف مخالفین و تضعیف مخالفین. آنها شراکت غیر در رقابت های انتخاباتی را منشأ شر و شکست میدانند. چون ازاین زاویه نگاه میکنند امروز آنها قطعا خیلی خوشحال هستند . اما فقط کسانی که دورتر از نوک بینی شان را نمی توانند ببینند اینطور تحلیل میکنند. ولی از زاویه یک ناظر بی طرف و دور نگر، چرخشی که امروز در عرصه ی سیاست ایران اتفاق افتاد، وزنی بود که به جامعه ی مدنی ایران، به نیروهای اعتراضی ایران، به بخش برون از حاکمیت ایران، افزوده شد.
پس از 25 بهمن شاهد صدور فراخوان های متعدد از سوی اشخاص و سازمان های مختلف هستیم ادامه این روند را چطور ارزیابی میکنید؟ ایا ادامه این روند و صدور فراخوان های پی در پی میتواند برای جنبش سبز مفید باشد و اهرم فشاری بر حاکمیت قلمداد شود؟
به نظر من نفس حضور خیابانی موضوع دغدغه و نگرانی نیست بلکه محتوای آن حرکت است که مورد توجه است. به طور مثال ما اینجا در لندن روزی که میرفتیم به سفارت جمهوری اسلامی ایران که رأی بدهیم روز 22 خرداد 88 گروهی در آنسوی خیابان ما را مزدوران جمهوری اسلامی و خائنین به ملک و ملت مینامیدند و با رنگ و شعار به صف رأی دهنده گان حمله میکردند و فردای آن روز که ما در مقابل سفارت پرچم دست گرفتیم و گفتیم که رأی من کجاست؟ ؛ عده ای از آنان هم پیوسته بودند با همین پرچم ها و بحث این بود که شما دیروز آن طرف خیابان بودید و امروز به این سمت آمده اید و آیا به ملت پیوستید؟ همان شعار رأی من کجاست را مد نظر دارید؟
ما می گفتیم اگر این افراد به دنبال "رأی" آمده باشند و از منابع دیگر جست و جوی قدرت چشم پوشیده باشند، از جمله از نگاه به قدرت های خارجی ؛ باید به آنها خوش آمد گفت که به صف جنبش مدنی پیوسته اند. اما هر چه فشار حاکمیت بیشتر و شمار مردم عادی کمتر میشد ما میدیدم که سهم آن افرادی که به هواهای دیگر به این جنبش پیوستند، ونه به هوا ی گرفتن امتیازات از حاکمیت، در صف تظاهر کنندگان بیشتر می شود.
امروز کسانی که حرفشان ملتزم کردن حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به ادای دینی که به مردم داده و به قانون اساسی نیست، کسانی که اهدافی جز تضمین حقوق ملت مندرج در فصل سوم قانون اساسی، دارند، کسانی که اصلا به رای دادن اعتقادی نداشته اند، بیشتر طرفدار تظاهرات هفتگی هستند. این روزها کسانی که مطالبات قانونی دارند، وقتی به علت فشار حاکمیت نمیتوانند به این مطالبات دسترسی پیدا کنند، جای خودشان را به کسانی میدهند که مطالباتی جز این دارند و فراتر از آن مطالباتی که در قانون اساسی برای ملت در نظر گرفته شده است.
برآمد خیابانی در صورتی سبز خواهد بود که با مطالبات مندرج در منشور سبز و شعار اساسی منشور سبز یعنی اجرای بدون تنازل قانون اساسی و به رسمیت شناختن ارگان های ساختار قدرت در وضع فعلی هماهنگی و هم خوانی داشته باشد. برآمد خیابانی وقتی برآمد سبز است که "مطالبه محور" باشد و موضوع مرکزی آن تأمین و تضمین و تحقق حقوق ملت مندرج در قانون اساسی باشد.
اگر ما بتوانیم نیروی خیابانی را بسیج کنیم که روی مطالبات قانونی بایستد و منظورش مطالبه از حاکمیت باشد و نه مطالبه ی خود حاکمیت؛ آنوقت حتما تظاهرات، حتی اگر سرکوب شود به سود مردم و به زیان حاکمیت خواهد بود.
ولی در وضع فعلی که برای مدافعان حرکت قانونی در جامعه درست کردند و با بستن هر نوع اعتراض قانونی با پایمال کردن هر نوع حق مخالفت با حاکمیت جمهوری اسلامی ایران عملا خیابان جای مناسبی برای پیگیری مطالبات مندرج در قانون اساسی نیست. حضور خیابانی خوب بود فقط برای اعلام موجودیت. ما در 25 بهمن به خیابانها آمدیم و اعلام موجودیت کردیم. پس از این ما با اشکال دیگر باید سازمان دهی کنیم مگر اینکه بتوانیم شعارها و مطالبات را در همان چهارچوب سبز که تعریف شده است نگه داریم. اگر آن تحرکات از آن ما نباشد ما میتوانیم مسئولیت آن را زمین بگذاریم.
توصیه ی من به فعالین سبز این است که هر کدام به سهم خود اعلام کنند که "زنده باد موسوی و زنده باد کروبی" شعار ماست. جنبش سبز جنبشی سبز است و شعار "مرگ" ندارد. هر جایی که بتوان شعار "زنده باد" داد، ما حاضر هستیم. و جایی که شعار"مرگ" به میدان می آید، آن شعار ما نیست. زیرا ما نمیخواهیم که هیچ بخش از جامعه مان را از دایره مشارکت اجتماعی حذف کنیم و ما ایران را برای همه ی ایرانیان میخواهیم. ما مرگ را برای هیچ کس نمیخواهیم.
با توجه به تاکید منشور جنبش سبز بر گفتگو و تاکید مهندس موسوی بر تکثر و گفتگو، ما چه قدر توانسته ایم به این خواست تحقق بدهیم؟ آیا جنبش وارد گفتگو با بخشهایی از اصولگرایان شده است؟ و اگر این اتفاق نیافتاده است چه موانعی برای آغاز گفتگو میان حامیان منشور سبز و اصولگرایان وجود داشته است؟
قشرهای معینی در جامعه ی ما از همان نخستین روزهای انقلاب تا امروز همیشه طرفدار گفت و گو و تعامل با همه ی گروه های اجتماعی بودند. ما سابقه ی مناظره های بعد از انقلاب را که اتفاقا همین آقای مصباح یزدی هم در آنها شرکت داشت را داشته ایم . آنچه که موجب قطع این مناظره ها در آن زمان شد عدم تمایل اپوزیسیون به ادامه ی گفت و گو نبود. بلکه میل حاکمیت به یکه تازی بود. حذف هر نوع صدای غیر از عرصه ی سیاست کشور عامل اصلی بود.
در سالهای پس از جنبش دوم خرداد تا 22 خرداد، که ما کمابیش شاهد چند صدایی و حضور گرایش های منتوع در رسانه ها و محافل اجتماعی بودیم. نشست هایی صورت میگرفت متشکل از اصول گراها و اصلاح طلبان. تأکید میکنم که اگر این گفت و گو ها به بن بست میرسید و یا مورد هجوم قرار میگرفت، این هجوم از جانب کسانی نبود که خواستار دموکراسی بیشتر بودند و با شعار زنده باد مخالف من به محافل و کانون های گفت و گوهای اجتماعی قدم میگذاشتند این تلاش برای برهم زدن از جانب طرف مقابل بود که تحمل و مدارای کمتری داشت .
در روندها بعد از 22 خرداد ما میبینیم که بسیار تلاش شده از این سو که راه گفت و گو با حاکمیت هموار بشود. ثبت است در تاریخ که چهره های معین در مقاطع معین دست دراز کردند برای گفت و گو و پاسخ آن سمت امتناع بوده است.
شاید ما می توانسته ایم راه های بهتری برای آغاز گفت و گو و جلب اعتماد برای بخشهایی از طیف های اصول گرا پیدا کنیم. با این همه پنهان نیست که کارشکنی، حتی اتهام زنی های خشن و وقیحانه، مثل نسبت جاسوسی، همه از طرف باندهای افراطی طرف مقابل بوده.
فکر میکنم در آینده ی نزدیک نمیتوان امید داشت که تمام اقشار اصول گرایان را قانع و یا متوجه کرد که سرنوشت کشور وسرنوشت مردم در گرو همین گفت و گوهاست . آنها اکنون یا مست و نشئه ی قدرت هستند و یا می ترسند اگر مصالحه جویی کنند زیر فشار شدید همدستان قرار گیرند. اما به هر حال حاکمیت اصلا یک دست نیست و لذا شعارها، مواضع و تاکتیک های طرف ما می تواند و می باید به گونه برگزیده شود که در طرف مقابل واکنش های ناهمآهنگ تولید کند. در این صورت پیدا خواهند شده قشرهایی در درون همین حاکمیت که گوش شنوای برای شنیدن صدای قشرهایی از مخالفین پیدا کنند. به خصوص رفتار ما در عرصه های رسانه ای به گونه ای باشد که پنجره های گفت و گو را مسدود نکند و به انباشت فشار اجتماعی برای پیگیری مطالبات سبز کمک کند. تاکتیک محوری برای تولید این ناهمآهنگی همانا ایستادن بر دفاع از قانون و اعمال فشار برای اجرای بدون تبعیض قانون اساسی است.
به علاوه نقش عناصر واسطه ای هم در این میان بسیار مهم است. می بینم افرادی در میان اپوزیسیون - که خود نیز روزگاری در درون حکومت بوده اند – چوب برداشته اند و عناصر واسطه ای را آماج قرار می دهند و می خواهند با آنها تعیین تکلیف کنند. این کارها اگر مغرضانه نباشد قطعا بی تدبیری محض است. زیر آماج گرفتن عناصر واسطه ای بخشی از پروژه انقلابی و جزء لاینفک سرنگونی طلبی است. اصلا تصادفی نیست که جریان هایی مثل مجاهدین خلق، سلطنت طلبان دوآتشه یا کمونیست های کارگری از این جور تاکتیک ها را ترویج می کنند.
انتخاب شعارها و گزینش تاکتیک هایی که طرف مقابل را یک پارچه و طرف خودی را چند پارچه می کند همانقدر مضر است که مورد تهاجم قرار دادن نیروهای واسطه ای. نیروهایی که در حاشیه ی حکومت قرار دارند امکان گفت و گو را بسط می دهند. آنها را نباید زد. حمله به آنها تقویت موضع تندروترهاست؛ کمک به انجام وظیفه افراطی ترهای حکومت است.
تلاش خود من این است که به هر وسیله ای که ممکن است بر مبنای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، فضا را برای برقراری نوعی ارتباط در بین نیروهای اجتماعی مختلف بگشاید و هرگز هم به این نتیجه نخواهم رسید که، جز آغاز گفت و گو و هم نشینی در جامعه ی ما، چاره دیگری برای برداشتن اولین گام به سوی دموکراسی وجود دارد. خیر. هیچ راه دیگری برای رسیدن به دموکراسی وجود ندارد. مگر اینکه ما موفق شویم که گفت و گو را در گروه های اجتماعی در پایین و در دل جامعه سازمان دهیم. من خیلی خوشحالم که ویراست دوم منشور سبز ایستادن بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی و زمینه سازی برای گفت و گو بین اقشار اجتماعی، بین نیروهای سیاسی و بین نیروهای سیاسی و حکومت را دو تاکتیک مهم جنبش سبز دانسته است.
چه چشم اندازی را برای ادامه راه جنبش سبز پیش بینی می کنید و این راه نهایتا به کجا خواهد رسید؟
اول از همه باید نوروز را به همه هموطنان تبریک بگویم و آرزو کنم سالی به از سالی که گذشت داشته باشیم. برای همه عزیزان و دوستان تعطیلات نوروزی خوب و دیدارهای شیرین و پرخاطره و برایم خودم فرصتی و توانی و نفسی بیشتر برای یک سال دیگر رکاب زدن در یک سربالایی تند آرزو دارم.
در مقام آرزو شاید خیلی آسوده تر بشود حرف زد. اما در مقام عمل و در واقعیت وضع این طور نیست. ایران سال سختی در پیش دارد. سالی سخت هم برای حکومت هم برای مردم. چالش های بزرگ در پیش است.
در منطقه خاورمیانه و کشورهای اسلامی تقریبا در همه کشورها بیداری آزادیخواهانه ی ملت ها یکی پس از دیگری علیه استبدادهای سالدار را، یا به زیر می کشند و یا، به عقب می نشانند. بسیاری آرزو می کنند و برخی نیز بر این اعتقادند که این موج آزادیخواهانه، ایران را هم در بر گیرد.
اما به نظرم حساب ایران جداست. تحولاتی که اکنون در خاورمیانه عربی در حال انکشاف است 30 سال پیش در ایران انکشاف یافت و به انقلاب 57 منجر شد. ایران اکنون نه تنها از یک استبداد سیاسی، بلکه از یک شکاف اجتماعی هم رنج می برد. دشواری ما فقط دشواری رابطه دولت – ملت نیست. رابطه ملت – ملت هم دچار شکاف و مشکل جدی است.
مشکل جدی این است که جامعه ما تحول یافته و اقشار سنتی بخش بزرگی از پایگاه خود را از دست داده اند اما به ضرب و زور اسلحه و پلیس و نیروهای امنیتی می خواهند تمام قدرت را حفظ کنند. این زیاده خواهی قابل دوام نیست. اقشار سنتی به حد خود قانع نیستند و بیش از توان خود دارند مقاومت می کنند. دیرتر یا زودتر این مقاومت حکومت شکسته می شود. این اقشار یک بار در 2 خرداد 76 عقب نشانده شدند و بار دیگر در 22 خرداد 88. اما هر دو بار با کمک نیروهای ارتجاعی و سرکوبگر یورش آوردند و مواضع خود را مستحکم کردند. در مثل فارسی می گویند "تا سه نشه بازی نشه". حالا حکایت ماست. این بار که فصل انتخابات بشود خیلی احتمال دارد که موجی سنگین تر از 22 خرداد در سراسر کشور برخیزد و با خود پیروزی بیاورد.
با این همه تصور نکنیم سال نود به نوعی همان نماد سمبلیک از نود دقیقه است. این قصه آزادی در ایران سر دراز دارد. مورد ایران یک نوع ماراتن فرساینده است. کار با یک روز و دو روز، یا یک زور و دو زور، تمام نمی شود.
مساله این است که نه "سبزها" و نه "ضد سبزها" هیچ کدام تمام ایران نیستند. اصول گرایان باید قبول کنند که نه تنها تمام ایران نیستند، بلکه اقلیت کوچکی هستند که نمی توانند با زدن و گرفتن کشتن، و با پس زدن و ندیده گرفتن و نشمردنِ رای اقشار سبز ،حکومت کنند. سبزها هم باید نشان دهند که خواهان همزیستی و همکاری با اصول گرایان هستند و ایران را واقعا برای همه ایرانیان می خواهند. سبزها همیشه گفته اند خواهان "انتخابات آزاد" اند. و این حداکثر خواسته آنان است. سال نود سالی است که حکومت را قانع و وادار کنیم که از خود سری دست بردارد، قانون شکنی را کنار بگذارد، و به حقوق ملت مندرج در قانون اساسی تن دهد. ملتزم کردن حکومت به قانون اساسی گامی سترگ در راه دسترسی به انتخابات آزاد است.
برای این که راه گشوده شود قبل از همه رهبران حکومت باید زیاده خواهی و زور گویی را کنار بگذارند، واقعیت اجتماعی را بپذیرند و به فشار و مطالبه پر قدرت اقشار شهرهای بزرگ برای مشارکت در سرنوشت کشور تن دهند. به خصوص، و در اولین قدم، از بستن سبز به توطئه امریکا و انگلیس و فرانسه دست بردارند..
باشد که سال نود سالی شود که در آن جنبش سبز مردم ایران حول آقایان کروبی و موسوی و حول منشور سبز هرچه مستحکم تر حلقه زند. آرزو دارم جنبش ما موفق شود حاکمیت جمهوری اسلامی ایران را عقب نشانده به پذیرش واقعیت وادار سازد. ایکاش دهه نود دهه ای شود که افتخار تحقق آمال سترون گشته انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن را نصیب جنبش سبز مردم ایران گرداند.
ممنون از وقتی که در اختیار ندای سبز آزا
--
سبز مي مانيم، تا هميشه
دیگر چه باک از باران، ما با دریا همبستریم
همراه شو عزيز، همراه شو عزيز، تنها نمان به درد
کين درد مشترک، هرگز جدا جدا، درمان نمي شود
دشوار زندگي، هرگز براي ما
بي رزم مشترک، آسان نمي شود
روز خشم مردم ایران نزدیک است!