Tuesday, March 22, 2011

مهمانان بهار؛ پشت میله ها

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


بهار یکتا
جرس: امسال هفت سين ما هفتاد مليون سين دارد به سبزي همه ملت ايران و سفره اي به وسعت همه سرزمين مان.

 

بهاری می آید باز و جای آزادگانی خالی است بر سر سفره کوچک خانه شان. میلاد و صنم، پویاو شبنم، فاطمه و رخساره، شهروز و مهتاب و دهها کودک و جوان، پدر و مادر سال را نو می کنند در فراق عزیزی.

اما آنها در دل همه ایرانیان و بر سفره هفت سین هفتاد میلیونی نشسته اند. هر ایرانی هفت سینش را با یک سین از " سبزی" اعتراض زینت داده است و سفره اش را سبز کرده با نام یکی از این سبزها.

سبزی که با رفتن بهار و آمدن زمستان هم " سبزینه" خود را نمی بازد و سبزتر و سبزترمی شود.

نوروز امسال، بهار در بهار است. دو یار "سبزها" با فاطمه و زهرا  هم به بندند و سفره دلشان شده هفت سین ملت.


آزادگان و راهبرانشان، دلهاشان در کنار هم،  رو به سوی حق نشستند و " حول حالنا" خواندند و برای ایرانی آباد و سرفراز " احسن الحال" را طلب کردند.

وقتی زمستان می رفت تا امانت خود به بهار بسپارد، سجده شکر بر خاک محبس بجا آوردند و بر سر پیمان خود با این ملت بزرگ ایستادند.


دو بهار جبنش سبز


تاریخ جنبش سبز دو بهار به خود دیده. سبزها، دو نوروز است که در حبسند. چه آنان که دیوارهای را در نوردیدند و چه آنان که مهمان زندانبان شدند. 


آغازش با حبس بود! هجمه در دل شب. به استاد و دانشجو. نویسنده و روزنامه نگار. معلم و شاگرد.  زن و مرد.  زندانها پر شد از فرهیختگان. اوین باز "دانشگاه" شد.

 به غل و زنجیر می کشند " تن" ها را با اندیشه چه می کنند که می روید و سبز می شود. درخت تنومندی که شاخه هایش از پنجره های اوین هویدا گشته.  


زندانها دانشگاه شد و استادان و فرهیختگان مهمانش شدند. آنان که می توانند کلمه را به استخدام گیرند و رنج  و بیداد زندانی را در برابر دیدگان همگان به فریاد کشند.


اینجا زندان جمهوری اسلامی است!

پایان نامه های ناتمام، پژوهش های نانوشته، مقالات، دلنوشته ها و نامه های سرگشاده. اینجا زندان است. زندان جمهوری اسلامی!


احسان عبده تبریزی، دانشجوی دکتراست. بجایی اینکه تاریخ بخواند و تز بنویسد. تاریخ را می سازد با بودنش.


آن دیگری عمادالدین باقی است. می خواست با سازمانی که تاسیس می کند از حقوق بشریت پاسداری کند و همراه خانواده زندانیان سیاسی باشد. ماههاست که مهمان این دانشگاه است. آمده تا فصلهای ناتمام کتابش را به آخر برساند.  " واقعیتها و قضاوتها" یش نیاز به بازنگری دارد گویی.
 

علی ملیحی، حامد روحی نژاد، ضیا نبوی
، دانشجویان جوان این دانشگاه، میز و کلاس را رهاکرده اند و آمدند در رکاب بزرگان علم سیاست و تاریخ،  مشق مجاهدت کنند تا فردای ایران را راهبری.


کیوان صمیمی
؛ یکه تاز و مصمم بر آرمان. بهار پارسال با کوچ پرستوها آمده بود و با لبخند کوله بار بسته بود و
با عزمی استوار برای ساختن ایرانی آزاد رحیل زندان بست و به حبس رفت تا در کنار سایر دوستان و همفکرانش دوران حبس خود را به جرم یک عمر کار فرهنگی، فعالیت سیاسی و پیگیری حقوق بشر سپری کند.


عبدالله مومنی
بنده خدایی که ایمان آورده است به آرمان مقدسی که بخاطر آن هر سختی، شکنجه و زندانی را متحمل می شود. معلمی که می خواست تدریس شغلش باشد عشقش شد و کلاسش پهنای ایران زمین گرفت. او با بداقی و خواستار و همه معلمان دیگر کلاسی برپا کرده اند که درسش تمامی ندارد.

 
منصور اصانلو کارگر است. حق می گوید و سودای آزادی در سر دارد. در بندش می کنند. صدایش را چه کنند که خاموش نمی شود و از کنج زندان از کارگران می  گوید. محرومش می کنند از دیدار و رخصت. گمان دارند که مردان حق را می توان ساکت کرد.


عیسی سحرخیز
، همو که بیش از یکسال و نیم است بدون یک روز مرخصی،  به جرم "حریت " و " آزادگی" مهمان زندانبانی است که برای دفاع از کیان ولایت مردان خدا را در حبس می پسندند. همو که در حبس بودنش اندکی از شهامت و صراحت لهجه اش نکاست. و هر روز مکافاتی بر مکافاتی. تن مجروحش از اوین هم تبعید می شود تا درس عبرتی باشد برای دیگرانی که پیروی کرده بودندش در روزه داری بند 350 و امضا گذاشته بودند پای شکواییه ای.


نسرین است که ستودنی است استقامت و صبوریش. کودکان دلبندش به دور از مادر عیدانه داشتند. عجب نوروزی است بی مادری. تساوی در "ظلم مضاعف" ارمغان ولایت بود در سالی که رفت. زن و مرد برابر شدند در حبس و بند. حریم زن را شکستند و به خانه اش بی اذن وارد شدند و همه چیز به یغما بردند. گویی قوم تاتار آمده باز به این سرزمین.


این داوود سلیمانی است در گوهر دشت کرج. زندان در زندان است. خودش می گوید.
مظلوم است این برادر شهید.  یعنی" مظلومیت مضاعف " دارد. شاید مظلومیتش هم بخاطر ظلم " مضاعفی" است که به او می شود به لحاظ عبور از خط قرمزها!! امضای نامه ای دلسوزانه به رهبری! شرکت در تحصن نمایندگان مجلس ششم، دفاع از دانشجویان در واقعه 18 تیر که به مجموعه جرایمش فعاليت تبليغي عليه نظام و تباني برعليه امنيت كشور افزوده شده اند. 


مادر هنگامه شهیدی هنوز شبها خواب دخترش را می بیند که او مشتاقانه در می کوبد و او در می گشاید به رویش. هنگامه آمده به مادر تبریک عید دهد. اما او سرفراز است از بودن هنگامه اش در اوین. چه که می داند، هنگامه ای است ایران زمین. و دخترش رفته تا شاهدی باشد بر این هنگامه سبز!

 
عبدالله رمضان زاده در کنار سایر فعالان کرد ایران زمین، او نمی خواست تن به سازش دهد و چند صباحی در زندانی بزرگتر در حبسی مضاعف باشد.  آمد تا نوروز را با دیگر همبندانش شادمانه کند. اما هجران عزیزی او را از جمع دوستان دور کرده امروز.


مهدی محمودیان
که نامش با افشاگری جنایات کهریزک عجین شده، جرمش این است که اسرار هویدا می کرد. امروز خود قربانی جنایتی تازه است. پس از ماهها عفونت مزمن.  رنگ پریده شده و چهره بشاش و خندانش تکیده است. مادر پیرش بارها برای مرخصی به دادسرا رفته تا شدید بتواند مرهمی بر تن رنجور مهدیش نهد. اما دریغ از یک پاسخ. مهدی در حبس است چون تن به ذلت نمی دهد. زینب هشت ساله مهدی می داند که
 این نبردی است برای رسیدن به آرمانهای مقدس به نام "آزادی" که بی شک سالها بطول خواهد انجامید. تو و دیگر همسالانت شاید دیگر پدران خود را نبینید و یا سالها از پشت میله های زندان و یا روی ویلچر و تخت بیمارستان ببینید. هر چه هست باید بدانید که شما از نسل شیرانی هستید که حتی در غل و زنجیر نیز، غرششان لرزه بر اندام آنها انداخته است.


محمد نوری زا
د سفره ای با هفت سین سبز در اوین گسترده و همه را بر آن مهمان کرده است. به امید همان روزی است که
فریدون، این شاهزاده ی اساطیری ایران زمین، ضحاک را در دامنه ی دماوند به بند کشد و با گرز گاوپیکرش بر سر او کوبد و سلطه ی ظالمانه  او را براندازد و ، شادمانی رفته، بازآید. لب ها به خنده باز شد و چهره های به ماتم نشسته را تبسم پرکند.


مصطفی تاج زاده
است که برگزیده شد تا زبان گویای ای ملت باشد. حتی آنگاه که در حبس است. فریاد زند و حق گوید. و آن فخر زنان که محتشمی است. رفت تا شاید نزدیکتر باشد به عزیزش در بند دو الف. 


دوستان همه جمعند؛ وان یکاد بخوانید و در فراز کنید.


 صدها آزاده، صدها عزیز، زینب و سیامک. ایوب و نظام. بهاره و مهدیه. امیر و ابراهیم. احسان و ارژنگ.سعید و نادر. آرش و احمد. وحید و شبنم. امسال مهمانان بهاری این سرزمین در پشت دیوارهای بلند زندانها.

یکی در اهواز و دیگری در بهبهان. آن یکی در مشهد و آن دگر در دیزل آباد. همه یک درد مشترک را فریاد دارند. ایرانی آباد و آزاد. 


 
 

Things you can do from here: