سعید حجاریان
در برخی بهارانهها تلخكاميهای گذشته تذكر داده ميشود؛ شايد اين بهار نيز از اين قاعده مستثني نباشد. بعضی از اين بهارانهها وصف حال ماست.
شعراي بسياري با رسيدن فصل بهار طبعآزمايي كرده و قصيدهها و غزلهايي در وصف بهار و آمدن نوروز سرودهاند و كمتر شاعري داريم كه بهاريهاي نداشته باشد. اين بهاريهها با وصف طبيعت، موسم گل و تشبيب و بادي كه ميوزد و روح و جسم را جوان ميكند همراه است، اما نمونههايي هم داريم كه در ضمن بهارانهها تلخكامي گذشتهها تذكر داده ميشود و شايد اين بهار نيز از اين قاعده مستثني نباشد. ميخواهم چند نمونه از اين بهارانهها را كه وصف حال ماست براي دوستان ارمغان بياورم:
شايد در بين پيشينيان اين شعر حافظ مشهور است كه: رسم بدعهدي ايام چو ديد ابر بهار/ گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد.
اما در بين معاصران، تلخكامي در ميان بهارانهها بيشتر ديده ميشود مثلاً شاملو در بهاريه غريبي ميگويد:
هنگامي كه آفتاب
در پولك پولك برف هجي ميشود
آيا بهار از بوي تلخ برگهاي خشك كه به گلخن ميسوزد
تبسمي به لب خواهد داشت؟
شاعر با وصفي زيبا بهار را مانند مسافري ميبيند كه از راه رسيده و در روستايي بوي برگهاي خزان را ميشنود كه در حمام ميسوزانند و ميفهمد كه ايام بدعهد است. روزي بهار به خزان تبديل شده و برگهاي آن بايد صرف گرمكردن گلخن شود. يا در شعر معروف نازلي با آنكه گلدادن ياس پير را در زير پنجره ميبيند و به نازلي توصيه ميكند «بودن به از نبود شدن خاصه در بهار» اما نازلي دم فروميبندد و سخن نميگويد و زير شكنجه كشته ميشود.
ملاحظه ميشود كه در اين قبيل بهارانهها با همه لطافت و شادابي كه دارند بوي مرگ و نيستي ميدهند.
در بهارانههاي شفيعي كدكني همين تلخي اما سبكتر وجود دارد مثلاً در بهاريه كوچ بنفشهها ميسرايد:
در روزهاي آخر اسفند
كوچ بنفشههاي مهاجر
زيباست
در نيمروز روشن اسفند
وقتي بنفشهها را از سايههاي سرد
در اطلس
شميم بهاران
با خاك و ريشه
ميهن سيارشان
در جعبههاي كوچك چوبي
در گوشه خيابان ميآورند
جوي هزار زمزمه در من
ميجوشد
ايكاش
ايكاش آدمي وطنش را
مثل بنفشهها
در جعبههاي خاك
يك روز ميتوانست
همراه خويشتن
ببرد هر كجا كه خواست
در روشناي باران
در آفتاب پاك
و تقريباً شبيه به همين مضمون را در شعر سهراب سپهري ميتوان ديد كه به انتظار بهار نشسته و چون از آن خبري نميشود قلم نقاشي را برميدارد بر بوم، بهار را ترسيم ميكند:
مانده تا برف زمين آب شود/مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر/ ناتمام است درخت/ زير برف است تمناي شناكردن كاغذ در باد/ و فروغ تر چشم حشرات/ و طلوع سرغوك از افق درك حيات/ مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سمبوسه و عيد/ در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد/ و نه آواز پري ميرسد از روزن منظومه برف/ تشنه زمزمهام/ مانده تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بردارد/ پس چه بايد بكنيم/ من كه در سختترين موسم بيچهچهه سال/ تشنه زمزمهام؟/ بهتر آن است كه برخيزم/ رنگ را بردارم/ روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم...!
بهارانههاي ابتهاج اندكي شادترست، اما هنوز مشام را ميآزارد، وي در غزل معروف سپيده چنين ميسرايد:
در اين هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است
كه بوي عود دل ماست در مشام شما
تندر سينه سوزان ما به ياد آريد
كه از آتش دل ما پخته گشت خام شما
يا در غزلي ديگر كه با صداي استاد شجريان خوانده شده همين مضمون را به صورت ديگري بيان ميكند:
نگر تا اين شب خونين سحر كرد چه خنجرها كه از دلها گذر كرد
البته بعضي از شعراي معاصر ديدگاه خوشبينانهتري به بهار دارند؛ مثلاً يكي از آنها ميگويد، وقتي قرار است آن سرخ بوته پرتپش از شوق ببالد و با بهار درآميزد چرا نبايد منتظر آن شد كه پياز كهنه مطبخ نيز سبز شود؟ يعني شاعر آنقدر اميدوار است كه به بيجانترين گياهان نيز اميد بسته است، شايد نسيم بهاري آنها را نيز متحول كند و به تعبير قرآن در آيه 16 سوره حديد «اَلَم يَأنَ لِلَذينَ آمَنوا اَن تَخشَعَ قُلُوبِهُم لِذِكرِالله» آيا هنگام آن نرسيده كه دلهاي باورمندان در برابر ياد خدا نرم و فروتن گردد؟
منبع: چشمانداز ایران
--
سبز مي مانيم، تا هميشه
دیگر چه باک از باران، ما با دریا همبستریم
همراه شو عزيز، همراه شو عزيز، تنها نمان به درد
کين درد مشترک، هرگز جدا جدا، درمان نمي شود
دشوار زندگي، هرگز براي ما
بي رزم مشترک، آسان نمي شود
روز خشم مردم ایران نزدیک است!