جنبش سبز و تضاد در اردوی استبداد
بهرام حسینزاده
بدون جنبش سبز، اوج گرفتنِ تضادهای درونی حکومت و شقه شقه شدن آن، به اینجا نمیرسید.
درگیری اخیر خامنهای و احمدینژاد، در شرایط فعلی ادامۀ روندیست منطقی و محتوم. مکانیزم قدرت سیاسی در تمام جهان، مبتنی بر یک سری قراردادهاست؛ یکی از این قراردادها در دوران معاصر، قانون اساسی هر کشور است. در جایی که هیچ قراردادی محترم شمرده نشود و هیچ قانونی رعایت نگردد، تنها پارامترِ عمل کننده "نیروی قهریه" است و بس. یعنی چیزی مانند جنگل که هر که تواناترست به دریدن ضعیفترها میپردازد.
نکتۀ بسیار مهم در اینجاست که نیروهای اجتماعی، اعم از قهریه یا هر نوع دیگر، مقولاتی جمعی و مبتنی بر قواعدی هستند که آن قواعد با اعمال اتوریته بر عاملین خود، تمامی آنان را به دور محوری مشترک نگه می دارند. یعنی در جامعه برخلاف جنگل که نیروی عضلانی و نیروهای طبیعی حرف آخر را می زند، نیروی برآمده از جمع و قرار و مدارهای در میانشان است که تعیین تکلیف مینماید.
چون در جامعۀ سیاسی حاکمیت ایران، تمام قراردادها برچیده شده و تنها "فصلالخطاب"، "خواست" شخص خامنهای است، یگانه سرنوشت ممکن، از هم پاره شدن نخ این تسبیح است و رها شدن تمام دانههای آن.
حکومت کردن در هیچ زمانی از تاریخ، امری تکنفری و شخصی نبوده است و هر چقدر که یک حاکمیت نمایندگی تعداد کمتری از شهروندان را داشته باشد، چارهای ندارد بجز تمایل به استبداد و سرکوب، و در نتیجه سرنگون شدن.
اگر در نظر بگیریم که حکومت کردن یک عمل است و نه یک انفعال، نتیجه جبری ازین گزاره چنین میشود که پس، برای اعمال حاکمیت سیاسی، لازم است که میزانی کار مشخص صورت بگیرد و این کارها نیازمند نیروی انسانی خاص خود است، و اینگونه نیست که بتوان با هر نیروی کاریِ جایگزینی،جای آن نیروی خاص مدیریت اجتماعی را پر کرد.
این به معنای آن است که "کیفیت" کار و عمل نیرویهای اعمال کننده و سازمان دهنده حاکمیت امری نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. با افرادی که تخصصی در امور اجتماعی ندارند نمی توان آن امور مدیریتی را پیش برد یعنی نمی توان از چماق توقع کاری داشت که انجامش را بر عهدۀ "قلم" گذاشتهاند.
اما در موضوع حاکمیتها، این فقط و تنها، کیفیت نیروهای اقدامکننده نیست که نقش مهمی را بازی میکند بلکه "کمیت" این نیروها نیز دارای اهمیتی بسزاست.
واقعیتی ظریف در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی حاکمیتها حضور دارد که میگوید:
« در هنگامه خیزش جنبشهای ضدخشونت، حکومتها از بسیاری و فراوانی مخالفینشان نیست که سرنگون میگردند، بلکه از کاهش و ریزش نیروهای خودی است که دیگر توان حکومت کردن را از دست داده و سرنگون میشوند.»
وقایع اخیر نشان میدهند که جمهوری اسلامی روز به روز، نیروهای بیشتری را از دست میدهد و دایرۀ "خودی"هایش هر بیشتر تنگ میگردد. این روند به معنای آناست که این استبداد، هرچه بیشتر خود را از نیروی کارِ لازمۀ یک حکومت، محروم میسازد.
اینکه میرحسین، در آخرین پیامش تاکید بر "صبر" کرده است تاکیدی است بر همین روند فروریزی نیروهای سرکوب.
در یک سوی این جدال، "مردم" دورۀ آموزش دموکراسی و تسامح و تساهل را میگذرانند و با آموزش دیدن خود، هزینههای دوران پس از فروپاشی جمهوری اسلامی را به حداقل میرسانند، و همزمان در سوی دیگر، انفجاری درونی نیروهای حاکمیت را از هم میپاشد.
این روند، فقط و فقط نیازمند حضوری محسوس جنبش ماست و آنهم نه حضوری پرهزینه. حرکتهای پرهزینه، الزاما به نتایج بهتری نمیانجامند، همانگونه که حرکتهای سنجیدۀ کمهزینه نیز، بیتاثیر نیستند. همین که شبح جنبش سبز بر سر جامعه ایرانی سایه افکنده و کسی را یارای نادیده گرفتنش نیست کافی است که اردوی مقابل بهم بریزد. آنان که خیال میکنند اوج گرفتنِ تضادهای درونی حکومت و شقه شقه شدن آن، بدون حضور جنبش سبز هم به همینجا میرسید، به یاد بیاورند که چرا حاکمیت در سالیان پیش، که جنبشی این چنینی حضور نداشت دچار چنین التهاباتی نمیشد؟ در نبود چنین جنبشی، حتی دولت و مجلسِ اصلاحات هم نتوانسته بود، حکومت استبداد را تا این حد به ضعف و سستی بکشاند. و حالا این جنبش سبز با حضور استوار خود، اردوی استبداد را به تشنج کشیده است. سبزها فراموش نکنند که همین "بودنشان" هم خودش کاری است که دارد نتیجه میدهد. آنکه شکیبا نیست نظر بر عاقبت کار ندارد.--
سبز مي مانيم، تا هميشه